صفحه اصلی / دسته بندی نشده / شلیک، شات، شهید!
شلیک، شات، شهید!

/گزارش/

شلیک، شات، شهید!

روزی که فاجعه تروریستی در اهواز اتفاق افتاد روز عجیبی بود. روزی بود که در آن تنها سلاح بچه‌های ما دوربین و شات بود اما دشمن با تفنگ‌های آماده شلیک آمده بود و حاصل تقابل شات و شلیک، شهید شد.

حادثه تروریستی اهواز

این بچه‌ها شاید اسلحه در دست نداشتند، اما کاغذ، قلم، دوربین و رکوردر، تجهیزاتی بود که خبرنگارها و عکاس‌های حاضر در این حمله تروریستی را تا دندان مسلح کرده بود. خبرنگاری که در میان رگبار سنگین گلوله‌ها، جسورانه رخ به رخ حادثه ایستاد و آن روز اولین کسی شد که از دل حادثه خبر را به سراسر جهان مخابره کرد و عکاسانی که همزمان با انگشت‌هایی که روی ماشه می‌رفت، هر بار با چکاندن شاسی دوربین تیر خلاص را به اندیشه کور تروریست‌ها زدند، همه قهرمان‌های واقع نگاری بودند که روز حادثه با شجاعت تمام، فرماندهی خط مقدم رسانه را به عهده گرفتند و تا عمق حادثه، خطر کردند تا سند رسوایی تروریست‌ها را در تاریخ ایران و جهان به نمایش بگذارند.

شایان حاجی‌نجف، خبرنگار ۲۵ ساله خبرگزاری ایسنا خوزستان، کسی که نخستین عکس و خبر حادثه توسط او منتشر شد. عکسی از او را می‌بینیم که در وسط گلوله باران شجاعانه از جوی آب پرش می‌کند تا رسالت جامعه رسانه را به جا بیاورد. از او می‌خواهم تا از روز حادثه بگوید، همچنان که نگاهش به اطراف است، چند لحظه ای حادثه را برای خودش مرور می‌کند، سپس با این جمله آغاز می‌کند:

“مرگ بر مرگ! هرچه از حادثه دور می‌شویم بیشتر به این که آن روز چه بر سر حاضرین آمده است پی می‌برم. گروه ارکستر مارش نظامی بر طبل می‌کوبیدند و هنوز صدای شیپورها به گوش می‌رسید که نخستین رگبار گلوله نواخته شد، با شنیدن صدای گلوله نگاهم به جایگاه شخصیت‌ها افتاد، هنوز متوجه تحرک خاصی نشده بودم که جمعیت را به گلوله بستند. این جا بود که خطوط رژه از هم پاشیده شد، در این لحظه من و یکی دیگر از همکارانم که در نزدیک ترین نقطه به جایگاه ایستاده بودیم با فریاد یکی از فرماندهان که مدام می‌گفت “بخوابید روی زمین” روی زمین دراز کشیدیم. به هر طرف نگاه می‌کردیم گلوله می‌آمد، به همه جا گلوله اصابت می‌کرد و هر بار چیزی سد راه گلوله‌ها می‌شد، یا درخت، یا جدول خیابان، یا زمین و یا سینه ستبر یکی از شهدا که با چشم می‌دیدم یکی پس از دیگری به زمین می‌خورند. تقریبا تمام جمعیت به جز کسانی که تیر خورده بودند پراکنده شده بود، اما من و همکارم در وسط خیابان میان سیل گلوله تنها مانده بودیم، در همان لحظات اول دوربین موبایلم را روشن کرده بودم و فیلم همه چیز را ثبت می‌کرد، صدای تیر هر لحظه داشت نزدیک تر می‌شد به گونه‌ای که آماده بودم تا یکی از گلوله‌ها به من اصابت کند، اینجا بود که تصمیم گرفتم به یک محل امن بروم تا برای رساندن خبر به مرکز رسانه‌ای خودم یعنی خبرگزاری ایسنا اقدام کنم، در همین لحظه با سردبیر مرکز ایسنا خوزستان تماس گرفتم و اولین خبر مبنی بر این که رژه نیروهای مسلح اهواز مورد حمله تروریستی قرار گرفته است را به او مخابره کردم و سپس عکس‌هایی که توانسته بودم ثبت کنم را برای دبیر سرویس عکس ایسنا خوزستان ارسال کردم.”

از گلوله که می‌گفت صدایش می‌لرزید، از او پرسیدم صدای گلوله‌ها را به یاد داری؟ ادامه می‌دهد “هنوز نمی‌دانم چرا گلوله‌هایی که از کنار گوشم زوزه می‌کشید و می‌رفت، هیچ‌کدام به من برخورد نکرد اما خوب به یاد دارم که با صدای هر تیر تصویر عزیزانم جلوی چشمم می‌آمد و فکرم به آن‌ها بود اما در آن لحظات تمام دغدغه‌ام نشان دادن مظلومیت مردم شهرم به دنیا بود.”

او در پایان همین‌طور که نفسش را بیرون می‌دهد، آه می‌کشد و می‌گوید “این حادثه دردی است که کم کم دارد در روح و جسم‌مان تکثیر می‌شود، همه قلبم برای درد اهواز و مردمش تیر می‌کشد.

با شروع تیراندازی بی شک تمام حاضرین در صحنه آرزو داشتند که این صدا مانند سال‌های قبل جزیی از برنامه رژه باشد، اما تداوم تیراندازی و فرمان نیروی‌های امنیتی به پناه گرفتن سربازها، از وقوع یک حمله تروریستی به رژه نیروهای مسلح در هفته دفاع مقدس خبر می‌داد.”

علی‌رضا محمدی، عکاس خبرگزاری ایسنا خوزستان، یکی دیگر از اعضای رسانه بود که روز حادثه به همراه دیگر همکارانش برای پوشش خبری این مراسم به محل رژه نیروهای مسلح در اهواز اعزام شده بود. او که لحنی آرام و شمرده دارد در ابتدای مصاحبه می‌گوید: “تمام آن چه را که دیده‌ام در عکس‌هایم به ثبت رسانده‌ام، اکنون حرف زیادی برای گفتن ندارم.” با اصرار توانستم مدتی را با او هم کلام شوم.

“سومین گروه از رژه روندگان که عبور کرد، صدای شلیک اولین گلوله به گوشمان رسید، این جا من نزدیک جایگاه در محلی که برای بازدید مردم عادی مهیا شده بود قرار داشتم، هنوز تمام وسعت دید من از دریچه دوربین بود، زیرا فکر می‌کردیم که مانند سال گذشته این هم بخشی از برنامه است، این را از طبیعی بودن چهره‌ها می‌شد فهمید، اما با افزایش حجم و مدت زمان تیراندازی به تروریستی بودن حادثه پی بردیم.”

از او می‌پرسم در این لحظه واکنش‌ات چه بود؟ می‌گوید “خب بی‌شک در این لحظه همه ما شوکه شده بودیم، به گونه‌ای که من حتی قادر به حرکت نبودم و پس از گذشت چندین ثانیه تصمیم گرفتم به سمت روبروی جایگاه بروم و از همان جا شروع به عکاسی کنم. پشت یک آمبولانس پناه گرفته بودم و اولین تصاویر را به خاطر اشرافی که به جایگاه داشتم از همان محل ثبت کردم. از نخستین چیزهایی که به یاد دارم تلاش نیروهای ارتش برای تامین امنیت مردم عادی بود که با وجود آتش سنگین گلوله‌ها، پناه مردم می‌شدند و یکی یکی آن‌ها را به سمت در پادگان هدایت می‌کردند. از دیگر تصاویری که به یاد دارم زخمی‌هایی است که هم‌رزم‌هایشان عاجزانه فریاد می‌زدند “آمبولانس آمبولانس”. به یاد دارم در جایی یک نظامی دست خانم مسنی را گرفته بود و با وجود سرعت گلوله‌هایی که هر آن می‌توانست سینه اش را بشکافد، پناه پیرزن شده بود و آرام عرض اتوبان را برای رسیدن به پادگان قدم برمی‌داشت که همین باعث شد این لحظه را با لنز دوربینم ثبت کنم. این تنها یک نمونه از جان‌گذشتگی نیروهای امنیتی ارتش، سپاه، نیروی انتظامی و دیگر دلاورمردان در روز حادثه بود که به چشم دیدیم. هر کدام دست یک انسان بی پناه را گرفته و به محلی امن می‌برد. با پایان یافتن مهلکه به سرعت خودمان را به محل خبرگزاری ایسنا رساندیم و عکس‌ها را همان طور که بود در خروجی سایت قرار دادیم که خوشبختانه باعث شد تا شاهد بازتاب بی‌نظیر عکس‌ها در سطح ایران و جهان باشیم و خدا را شاکرم که توانستیم به موقع و در کوتاه‌ترین زمان، ابعاد این فاجعه تروریستی را منتشر کنیم.”

علی در پاسخ به این پرسش که اگر روزی باز هم چنین شرایطی را تجربه کنی آیا همانند قبل دست به دوربین خواهی برد یا پیش از هر چیز خودت را از مهلکه دور خواهی کرد؟ می‌گوید “جالب است بگویم که در روز حادثه من برای تهیه گزارش در نقطه‌ای دیگر از اهواز ماموریت داشتم اما به دلیل لغو شدن برنامه، ماموریت یافتم تا به محل رژه نیروهای مسلح بروم، با این وجود باید بگویم که اگر روزی باز هم در چنین حادثه‌ای قرار بگیرم، بی شک عکاسی نخستین اولویت من خواهد بود، زیرا من یک عکاس هستم و کاری غیر از عکاسی از دستم برنمی‌آید و رسالتم چیزی جز این نخواهد بود. من از دو جهت، هم ناراحت و هم خوشحالم که در این حادثه تروریستی حضور داشتم، ناراحت از این منظر که صبح قبل از شروع تیراندازی، علی کمایی یکی از دوستانم که پشت ویلچر یکی از جانبازان بود از من خواست تا از او عکسی را ثبت کنم و این آخرین تصویری بود که از علی ثبت شد، زیرا مدت کوتاهی پس از آن، علی با اصابت چندین گلوله به شهادت رسید و از این جهت خوشحالم که در همان روز از سربازی عکس گرفتم که روز بعد با حضور در بیمارستان از زنده بودن او مطلع شدم.

با نگاه به گذشته اهواز و حملات تروریستی رخ داده در این شهر، مانند سلسله بمب گذاری‌های دهه ۸۰، این حادثه دلخراش هم مانند گذشته باعث بر هم زدن آرامش شهر شد تا یک بار دیگر طعم تلخ حمله‌های تروریستی با اهداف جدایی طلبانه را بچشیم. بی شک پیام مهم این حادثه به کسانی که خوزستان را به عنوان طعمه‌ای برای اهداف سیاسی، فرقه‌ای و بعضا مطامع شخصی قلمداد می‌کنند، این است که خوزستان به عنوان منطقه‌ای که پذیرای گوهر و فرصت تکثر قومی، زبانی و فرهنگی در ایران است، سال‌هاست که افراد مختلفی را با ظرفیت های قومی، فرهنگی و زبانی متفاوت در خود جای داده است، لذا سالیان دراز است که خوزستان تمام نبردهای قومیتی که هیچ ریشه‌ای در عقاید ملی، مذهبی، عرفی، سنتی و فرهنگی ما ندارند را به حاشیه رانده است.

بهراد قاسمی یکی دیگر از عکاسان حاضر در محل حادثه است که روایتش از حادثه را از دریچه دوربین خود تعریف می‌کند “ساعت هفت و نیم صبح بود که برای گرفتن کارت شناسایی در محل رژه حاضر شدیم. سپس در محل استقرار خبرنگاران قرار گرفتیم، این‌ جا شخصیت ها یکی پس از دیگری در جای خود می‌نشستند. بعد از سخنرانی چند تن از فرماندهان، با دستور فرمانده ارتش، رژه نظامی سربازان شروع شد. آخرین دسته از سربازان سپاه در حال عبور از جلوی جایگاه بودند که تیراندازی تروریست ها شروع شد. ابتدا همه با این خیال که تیراندازی حرکتی نمادین است، واکنشی به آن نشان ندادند اما با غیر عادی شدن حجم تیراندازی به یک باره صفوف رژه گسسته شد و متوجه تروریستی بودن این حمله شدیم. در این لحظه نگاهم به جایگاه بود اما بعد از آن سربازان و مردم بی پناه را می‌دیدم که هر کدام به یک طرف پناه می‌برند با این وجود من بر خلاف جهتی که همه به سمت آن می‌دویدند، همزمان که عکس می‌گرفتم شروع به قدم برداشتن کردم. با شروع عملیات تروریستی با خودم گفتم بالاخره من هم در چنین شرایطی قرار گرفتم انگار که قبلا انتظار قرار گرفتن در چنین لحظه‌ای را کشیده باشم. حین دویدن سربازان، یکی از آن‌ها به من برخورد کرد که همین باعث شد به روی زمین پرت شوم و شیشه عینکم هم شکسته شود.”

از بهراد می‌پرسم در آن شرایط چه چیزی بیش از همه باعث شد تا به عکاسی فکر کنی؟ پاسخ می‌دهد “احساس بدی که داشتم این بود که صدای تیر هر لحظه داشت نزدیک تر می‌شد اما چیزی در ذهنم رژه می‌رفت و می‌گفت باید وظیفه ای را که بر دوشم قرار دارد، یعنی عکاسی از این مراسم را، هر طور شده به پایان برسانم، اینجا بود که برخاستم و هر آنچه را که از دریچه دوربین به چشمم می‌آمد ثبت می‌کردم. عکاسی در شرایطی که از هر طرف گلوله می‌آمد سخت‌ترین تجربه‌ای بود که تا به امروز فکرش را می‌کردم اما با یاری خدا توانستم از این آزمون، سربلند بیرون بیایم.”

اگر بخواهیم از دید ژورنالیستی، عکاسی و خبررسانی در شرایط جنگ را با پوشش خبری در حملات تروریستی مقایسه کنیم، یکی از مهم‌ترین تفاوت‌ها این است که در شرایط جنگ، ژورنالیست نسبت به خطرات موجود در صحنه آگاه است و عمدتا تفکیک نیروهای دشمن از نیروهای خودی برایش سهولت دارد اما در حملات تروریستی ضمن غافلگیرانه بودن حادثه، تشخیص تروریست‌ها از مردم عادی حاضر در صحنه بسیار دشوار است و نکته دیگر این که در وقوع عملیات‌های تروریستی به علت تدابیر شدید امنیتی، عموما فعالیت و تردد عناصر رسانه با مشکلات زیادی از جمله درخواست اکید نیروهای امنیتی از عکاسان و خبرنگاران برای ترک صحنه همراه است.

مرتضی یاقوتی، عکاسی که او هم مانند دیگر همکارانش برای پوشش مراسم رژه نیروهای مسلح به محل وقوع حادثه اعزام شده بود. به گفته خودش در همان لحظات اولیه حمله تروریستی دوربین او توسط نیروهای امنیتی ضبط می‌شود، به همین دلیل به غیر از چند سکانس، هیچ تصویر دیگری با واقع نگاری او به یادگار نمی‌ماند. روایت متفاوت او از حادثه را می‌خوانیم “آرزو داشتم روایت من نیز مانند دیگر بچه‌ها از دریچه دوربینم مستند می‌شد اما متاسفانه تا ابد این خاطره را همراه خودم خواهم داشت که در این حادثه هیچ‌گاه نتوانستم آن طور که باید رسالتم را به پایان برسانم. به یاد دارم اولین عکسم را از شهید علی کمایی که به لنز دوربینم خیره شده بود گرفتم، این را روز بعد با پس گرفتن دوربینم متوجه شدم.”

مرتضی باد به گلو انداخت تا بغضش را پنهان کند، اما تلاشش بیهوده بود و صدایش مدام می‌لرزید. ادامه می‌دهد “با به گوش رسیدن صدای رگبار گلوله به یاد رژه سال قبل افتادیم به همین خاطر چشم چشم می‌کردیم تا محل این تیراندازی را برای گرفتن عکس شناسایی کنیم اما با گذشت چند ثانیه، حقیقت رخ واقعی خودش را نشان داد. با فریادِ «هدف جایگاه است، بخوابید» همه روی زمین خوابیدیم و هر طور بود خود را به سمت درختچه‌های کنار خیابان رساندیم. در همین لحظه تصمیم به عکاسی گرفتم و با برخاستن از جا، اولین عکسم را از حادثه به ثبت رساندم.”

وقتی از او پرسیدم بزرگترین حسرتت از روز حادثه چیست، می‌گوید “تمام حسرت من صحنه‌هایی است که به چشم دیدم اما نتوانستم آن‌ را ثبت کنم.” او با اشاره به قرار داشتن در محل تجمع نیروهای امنیتی، می‌گوید “ای کاش من هم مانند دیگر همکارانم به سمت دیوار پادگان ارتش می‌رفتم اما متاسفانه در زمان درگیری همه از هم جدا شدیم و من در محل تجمع نیروهای امنیتی که مدام بر سرم فریاد می‌کشیدند “عکس نگیر” واقع شده بودم و به هر نقطه‌ای که برای گرفتن عکس زوم می‌کردم، دست نیروها لنز دوربینم را می‌پوشاند که در نهایت یکی از آن‌ها موفق شد دوربینم را از من بگیرد و تحویل مقامات بدهد، از این جا به بعد تمام لحظه‌های حادثه برایم به هزاران حسرت ابدی بدل شدند. من از زمانی که عکاس خبری شدم تا کنون پیش خودم مرگ را به جان خریده‌ام و همیشه در محافل گفته‌ام که جانم را بگیرید اما دوربینم را نه!”

مرتضی جابریان دیگر عکاس روز حادثه، از آن روز می‌گوید: “صبح روز حادثه در خانه کاری برایم پیش آمده بود و تقریبا از رسیدن به مراسم رژه و پوشش خبری آن ناامید شده بودم که با یکی از همکاران تماس گرفتم و پرسیدم مراسم شروع شده است یا خیر، که او پاسخ داد می‌توانی خودت را به مراسم برسانی، هر جور بود خودم را به محل رژه رساندم که ابتدا اندکی هم برای گرفتن کارت معطل شدیم اما هر طور بود در محل استقرار نیروهای نظامی قرار گرفتم، چندین فریم عکاسی کردم، چند گردان رژه رفته بودند و یک گردان دیگر باقی مانده بود که تیراندازی شروع شد. اول فکر کردیم همانند سال‌های پیش، مدت کوتاهی تیراندازی می‌کنند، بنابراین اعتنایی نداشتیم و  پیش خودمان خیال مانور در سر داشتیم، که به یک باره تمام جمعیت در هم ریخت و هر کس به گوشه ای پناه می‌برد. از هر گوشه صدای تیر به گوش می‌رسید، پیکر شهدا روی زمین افتاده بود و به هر جا نگاه می‌کردی، خون بود. سعی کردم برای عکاسی خودم را به پیکر شهدا و تروریست‌ها برسانم اما با ممانعت نیروهای امنیتی مواجه شدم، به همین دلیل سعی داشتم زیرکانه تصاویری را از تروریست‌ها و یا پیکر شهدا بگیرم.”

سپس با مهدی پدرام‌خو به صحبت نشستم، او که عکس‌های خوبی را از خود به یادگار گذاشته است، در بیان روز حادثه می‌گوید “بی شک در تمام تجمعات نظامی و امنیتی احتمال وقوع حادثه وجود دارد، که این حادثه هم از آن مستثنی نبود، اما در حادثه تروریستی اهواز ما با تروریست‌هایی مواجه شدیم که همانند دیگر نیروها، لباس نظامی مشابه به تن داشتند، به همین خاطر تا واکنش نیروهای امنیتی، زمان نسبتا خوبی سپری شد. صبح روز حادثه طبق معمول در محل حاضر شدیم تا برای پوشش رسانه ای مراسم رژه نیروهای مسلح در اهواز اقدام کنیم. مدتی پس از استقرار ما بود که حملات سنگین مهاجمان به سوی سربازان بی سلاح و مردم بی دفاع آغاز شد، در اینجا ضمن حفظ جانم سعی کردم تا به بهترین شکل جزییات این حادثه ناگوار را از دریچه دوربین ثبت کنم. اعتقاد دارم که آن روز ترس و شجاعت دو پارامتری بودند که من را برای قدم گذاشتن در میدان نبرد راهنمایی می‌کرد.”

محمد آهنگر، عکاس خبرگزاری ایکنا خوزستان نیز آن روز در محل رژه حضور داشت. او نیز می‌گوید “من از ساعت ۶ صبح در محل برنامه حضور داشتم. محدودیت‌هایی برای حضور خبرنگاران و عکاسان وجود داشت که همگی باید حتما با کارت به مراسم وارد می‌شدند. شروع رژه از ساعت ۸:۳۰ صبح بود و رژه تازه به بخش‌های میانی رسیده بود که حدود ساعت ۹ این اتفاق افتاد. عکسی که از من منتشر شده که به حالت سینه‌خیز مشغول عکاسی هستم، مربوط به حدود یک دقیقه قبل از شدت گرفتن حمله تروریست‌ها است. فریاد می‌زدند: “بخوابید روی زمین”  از همان زمان من فعالیت خبری ام را شروع کردم. نظم رژه به هم ریخت از سمت راست و چپ‌مان صدای تیر می‌آمد و خیلی عجیب که نمی‌دانستیم تیراندازی از کدام جهت است. چند نفر فرار می‌کردند؛ چند نفر قایم شدند و من هم فکر کردم که بهترین فرصت برای عکاسی است. صدایی مدام در گوشم می‌پیچید که عکس نگیر … .

در آن لحظات رعب و وحشت هم ایجاد شده بود که دارند از پشت هم تیراندازی می‌کنند، نمی‌دانم هدف تیراندازی به سمت جایگاه بود یا نه اما این مردم بودند که هدف گلوله‌ها قرار می گرفتند و روی زمین می‌افتادند. اولش ما فکر می‌کردیم که مانور است، سپس نگاهم به سمت جایگاه افتاد که دیدم قضیه جدی است و همه شخصیت ها و محافظان در حال تحرک بودند و همه مردم و سربازها داشتند فرار می‌کردند. عکاس‌ها روی زمین دراز کشیدند که تیر نخورند. حدود پنج دقیقه در حالت سینه‌خیز عکاسی کردیم. بعد رفتیم، پشت یک آمبولانس و به کارمان ادامه دادیم. همه دنبال پناهی می‌گشتند تا در تیرراس گلوله‌ها نباشند، به همراه شایان حاجی‌نجف خبرنگار ایسنا و محمد حسن عامری عکاس میزان، ناخواسته جایی هدایت شدیم که از مردم دور شدیم. در یک پادگان که نه اجازه خروج داشتیم و نه اجازه‌ای که بتوانیم خودمان را در کنار مردم ببینیم.

هنگامی که در پادگان بودیم، در آن زمان دو تصویربردار صدا و سیما در کنارمان بودند که دوربین‌های آن‌ها را گرفتند و با خود بردند و من وقتی با این صحنه مواجهه شدم برای لحظاتی خودم را در یک محوطه‌ای رساندم که نتوانند دوربینم را ضبط کنند. این حادثه حس و نگاهم را نسبت به شغلم عوض کرد. فکر می‌کنم منتشر شدن این عکس‌ها باعث می‌شود، برخی به خودشان بیایند. تجربه عجیب و سختی برایمان بود. ما عکاسان خبری مجرم نیستیم و از مرگ و  گلوله نمی ترسیم و همه دیدند که چطور در آن لحظه عکس ها از متن سبقت گرفتند و مظلومیت مردم را نشان دادند. خوشبختانه توانستیم مظلومیت قربانیان تروریسم در ایران را نشان بدهیم.”

شاید این‌ها تنها بخشی از روایت‌هایی باشد که چند تن از قهرمانان بزرگ عرصه رسانه در روز ۳۱ شهریور ۹۷ از خود به یادگار گذاشتند، شاید اگر تلاش و جسارت این دلاورمردان نبود، هیچ‌گاه ابعاد این فاجعه تروریستی در سطح جهان منتشر نمی‌شد. خبرنگاران و عکاسان خبری حاضر در حادثه تروریستی حمله به رژه نیروهای مسلح در اهواز با در دست گرفتن جان خود، رسالت مقدس خبرنگاری را به اوج رساندند و سربلند از دل حادثه بیرون آمدند، امید که اهمیت این مهم یعنی ماموریت خطیر خبرنگاران و عکاسان خبری حاضر در حادثه تروریستی اهواز، برای مسوولین ذی ربط قابل لمس باشد و تقدیر شایسته‌ای از این تیم رسانه‌ای صورت بگیرد.

گزارش: آرش حاجی‌نجف – ایسنا خوزستان

انتهای پیام

همچنین مطالعه کنید:

قانونی که به نفع هیچکس نیست

به گزارش کسب و کار نیوز به نقل از شرق، کالاهای قاچاق و به قولی …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.