صفحه اصلی / کارآفرینی / مشاهیر کسب و کار / تلنگری که مسیر زندگی ام را تغییر داد
تلنگری که مسیر زندگی ام را تغییر داد

کارآفرینی که از کار در رستوران به مدیریت رستوران های زنجیره ای و کارخانه شکلات سازی رسید

تلنگری که مسیر زندگی ام را تغییر داد

زندگی فرشاد عبادی کارآفرین برتر استان قم در سال‌های 95 و 96 پر از ناگفته‌هایی است که هر کدام از آنها می‌تواند سرمشقی باشد برای کسانی که احساس می‌کنند هیچ آینده روشنی ندارند.

زندگی فرشاد عبادی کارآفرین برتر استان قم در سال‌های ۹۵ و ۹۶ پر از ناگفته‌هایی است که هر کدام از آنها می‌تواند سرمشقی باشد برای کسانی که احساس می‌کنند هیچ آینده روشنی ندارند.این جوان ۳۳ ساله با تکیه بر کار و تلاش توانست به‌عنوان یکی از مدیران موفق در صنعت رستوران‌داری و همچنین کارخانه شکلات‌سازی برای ۵۶۰ نفر کارآفرینی کند.
به گزارش کسب و کار نیوز به نقل از ایران آنلاین، او این موفقیت‌ها را براحتی به‌دست نیاورد و از کار در رستوران و تمیز کردن میز مشتری‌ها آغاز کرد و هیچگاه تسلیم سختی‌ها نشد. فرشاد عبادی امروز به‌عنوان یکی از جوانترین مدیران موفق در ایران مطرح است و می‌گوید خدا از روح خود به ما دمید و ما را خلق کرد و ما هم باید خلق کنیم و سعی کنیم تا خود ما الگویی برای دیگران باشیم.
فرشاد عبادی بزرگ شده جنوب تهران و محله جوانمرد قصاب است. می‌گوید اگر در زندگی به خدا تکیه کنید با تلاش و کوشش به همه آرزوها خواهید رسید. او که نمونه جمله معروف خواستن توانستن است؛ از روزهای کودکی و دستفروشی و کار در رستوران اینگونه گفت: فرزند دوم خانواده هستم. پدرم نقاش ماشین بود و بعد از سال‌ها کارمند وزارت راه شد. از همان کودکی سعی کردم روی پای خودم باشم. از ۸ سالگی تابستان‌ها با بامیه فروشی آغاز کردم و بعداز آن شانسی می‌فروختم. کمی که بزرگ‌تر شدم به پدرم در نقاشی ماشین کمک می‌کردم و انعام می‌گرفتم. وقتی پا به سن ۱۴ سالگی گذاشتم شب‌ها تراکت کلاس‌های کنکور پخش می‌کردم و تا نیمه شب مشغول کار می‌شدم و صبح زود نیز به مدرسه می‌رفتم. سال ۸۰ مسیر زندگی‌ام تغییر کرد. سه ماه تابستان در یک رستوران فست فود در میرداماد تهران به‌عنوان سالن کار مشغول به کار شدم. وظیفه من تمیز کردن میزهای رستوران بود و سعی می‌کردم میزها همیشه تمیز باشند. یکی از این روزها اتفاق تأثیرگذاری در زندگی من افتاد. خانواده‌ای به رستوران آمده بودند که پسرشان هم سن و سال من بود. وقتی مشغول تمیز کردن میز غذای آنها بودم مادر خانواده به پسرش گفت اگر درس نخوانی و علاقه‌ای به تحصیل نشان ندهی عاقبت تو هم شبیه این پسر خواهد بود. شنیدن این جمله مثل آب سردی بود که روی سرم ریخته شد. بغض‌ام ترکید. آن شب تا صبح نخوابیدم و از خدا خواستم به من قدرتی بدهد تا بتوانم زندگی‌ام را تغییر بدهم. خدا حرف مرا شنید و از فردای آن روز با انگیزه بیشتری در محل کار حاضر شدم. بسرعت پله‌های ترقی را طی کردم و به‌عنوان سفارش‌گیر و بعد از آن صندوق‌دار و سپس معاون رستوران شدم. مدتی بعد به خاطر تلاش و پشتکاری که از خودم نشان دادم مدیریت یک رستوران در سال ۸۲ با ۹۰ پرسنل به من سپرده شد. احساس می‌کردم هنوز به هدف نهایی‌ام نرسیدم. یک سال بعد مدیر مجموعه یک رستوران زنجیره‌ای شدم و یک رستوران بزرگ در جاده قم را مدیریت کردم. این رستوران با ۶۰ نفر پرسنل درآمد ۱۰ میلیون تومانی داشت اما با کارهای تبلیغاتی و برنامه‌ریزی‌هایی که انجام دادم درآمد آن را به ۱۷۰ میلیون تومان رساندم. این موفقیت در ۸ ماه به‌دست آمد و بعد از آن با یک دوست نخستین رستوران را که متعلق به‌خودمان بود در قم راه‌اندازی کردیم. روز افتتاح رستوران، تصویر آن روز که مادر پسر نوجوان مرا به‌عنوان نماد بدبختی به پسرش نشان داد دوباره برایم تداعی شد. دوست داشتم باردیگر این مادر و فرزند را می‌دیدم و دست این مادر را می‌بوسیدم. حرف آن روز او تلنگری بود که زندگی‌ام را تغییر داد. هر روز تعداد رستوران‌ها را گسترش دادیم تا اینکه در سال ۹۱ تصمیم گرفتم با یکی از دوستانم کارخانه شکلات‌سازی راه‌اندازی کنیم. فضای کارخانه را دوستم در اختیارم قرار داد و روزانه ۱۵۰ کیلو شکلات تولید می‌کردیم.
این کارآفرین موفق که این روزها برای ۵۶۰ جوان کارآفرینی کرده است از روزهایی گفت که شکلات‌سازی را با ۶ نفر آغاز کرد و امروز بیش از ۳۰۰ نفر در کارخانه شکلات‌سازی او کار می‌کنند. روز نخست وقتی کار شروع شد ایمان داشتم که خدا به من توجه خاصی دارد و در ادامه کار من را تنها نخواهد گذاشت. هر روز که می‌گذشت کار گسترش پیدا کرد و تیرماه سال ۹۴ کارخانه خریدم و تولید شکلات را به‌روزی ۳۰ تن رساندم. امروز در این کارخانه ۳۰۰ جوان و در مجموعه رستوران‌هایی که من مدیریت می‌کنم بیش از ۲۶۰ نفر کار می‌کنند. از آنجایی که خودم در سن پایین شروع به‌کار کردم کسانی را که استخدام می‌کنم جوان هستند به‌طوری که میانگین فاصله سنی من با آنها ۵ سال است. همیشه در زندگی معتقدم که خدا ما را وسیله قرار داده است و باید از این فرصت محدود زندگی استفاده کنیم. هر روز صبح زود بیدار می‌شوم و به کارخانه می‌روم و ساعت ۱۱ شب به خانه بازمی‌گردم. به همه پرسنل تأکید می‌کنم که واقعیت زندگی این است که به هرچه بخواهید می‌توانید برسید و در مقابل فشارها و سختی‌ها به خدا توکل کنید. اگر لطف خدا نبود شاید من در این مسیر قرار نمی‌گرفتم و باید از این فرصت استفاده کنم.

همچنین مطالعه کنید:

selahshori

آشنا با سهیلا سلحشوری، کارآفرین موفق در حوزه تولید محصولات دانش‌بنیان

کسب و کار نیوز – ارتباط ضعیف علم و صنعت در مجموعه‌های تولیدی و کارخانه‌ها، …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.