15 سال پیش بود، مادر نماز صبحش را خوانده بود و صدای ذکری که زیر لب میگفت در قلقل سماور حل میشد، زنگ تلفن چرت چای پدر را پاره کرد، آن سوی خط فریاد و گریه بود و اینسو بهت فاجعه... دلهره با پای خونین از روی خردهشیشهها سوی تلویزیون میدوید و ترس از نگاه من به مشقهای از شبمانده خیره بود... دستهای خاطره هنوز میلرزد...
چند ماه گذشت و خانه هنوز بوی خون میداد، پدر برای کمک به بم رفته و هنوز برنگشته بود و پای مادر از آمد و شد میان خانه و بیمارستان و کار و آشپزخانه متورم بود. امروز ۱۵ سال از آن روزها گذشته و آوار زلزله بم هنوز بر یاد و خاطر و قلبهایمان سنگینی میکند.
به گزارش کسب و کار نیوز، منطقه خلیجفارس
انتهای پیام