دور گرد آشنای کوچه ها یادش بخیر
زیر خورجین قامت پیرش دو تا یادش بخیر
دست خود در حُرم آتش گرم کرد و آن شب او
همنشین جمع ما شد بی صدا یادش بخیر
کتر قیری رنگی از خورجین خود بیرون کشید
چای خوش رنگی در آتش شد به پا یادش بخیر
چای داغی سر کشید و همچنان خاموش بود
صحبت از یلدا شد و فصل شتا یادش بخیر
نور آتش صورتش را سایه روشن کرده بود
آه سردی کرد و گفت آن سالها یادش بخیر
خوب یادم هست باران می زد ان شب گاه برف
سقف چوبی چکه می کرد از قضا یادش بخیر
شام یلدا دور هم بودیم و کرسی داغ بود
سفره را می چید مادر با صفا یادش بخیر
تا پدر از در درآمد مادر او را گفت مرد
هندوانه پس نیاوردی چرا یادش بخیر
خنده تلخی زد او یعنی چه سازم پول نیست
چشمکی مادر زدش یعنی بیا یادش بخیر
گفت اصلاً فصل سرما هندوانه خوب نیست
ما که داریم این انار چند تا یادش بخیر
یاالله، مهمان نمی خواهی برادر، خانه ای؟
خانعمو با بچه ها مهمان ما یادش بخیر
دوره هم بودیم و کرسی گرم و بیرون سرد سرد
یاد کردیم آن شب از هر آشنا یادش بخیر
سهم هر کس شد اناری نصفه با یک قاچ ریز
در دهان حس می کنم آن مزه را یادش بخیر
زود آن شب نیمه شد با قصه مادر بزرگ
عینکی مانده از او تنها به جا یادش بخیر
هندوانه هست اما خان عمو دیگر کجاست
یادگاری مانده از او یک عصا یادش بخیر
مادرم همواره می گفت ای خدای مهربان
دور هم خوشمزه می گردد غدا یادش بخیر
سفره ها لبریز اما دور آن نیست کس
مثل بابا تا کند شکر خدا یادش بخیر
پس به دوش افکند خورجین و به راه افتاد و گفت
نه فقط آن آدما مهر و صفا یادش بخیر
در دل هر یک ز ما بر گِرد آتش این گذشت
ما کجاییم و ببین آنها کجا یادش بخیر
شاعر.دکترفرامرز محمدخانی. متخلص، حق پرست