صفحه اصلی / 00 / گل‌هایی که در خواب پرپر شدند…
گل‌هایی که در خواب پرپر شدند…

گل‌هایی که در خواب پرپر شدند…

حادثه‌ای تلخ و جانگداز که تمام کشور را مات و مبهوت کرد، داستان سربازان رشیدی بود که در اوج قدرت و ایستادگی در مقابل دشمنان در سیاهی شب سوختند و پرپر شدند.

محل حادثه تروریستی مریوان

به گزارش کسب و کار نیوز، در ۳۰ تیر ماه سال جاری خبر ناگوار دیگری استان کردستان را در بر گرفت و همه از شهادت ۱۱ سرباز و پاسدار وطن سخن می‌گفتند، آری این روز خونین این بار در روستایی به نام “دری” واقع در شهرستان مریوان اتفاق افتاد و همه را داغدار کرد.

تصمیم گرفتیم که راهی منطقه شویم و از نزدیک با محل حادثه بیشتر آشنا شویم تا ببینیم و بشنویم از اهالی روستا که در آن شب چه بر سر مردم آمده است.

راهی مسیر پرپیچ و خم مریوان شدیم و به سه راهی (بکره) رسیدم و از آنجا با ماشین روستا، ادامه مسیر را رفتیم، نزدیک روستای “دری ” که شدیم از همان اوایل ماموران مرزی ایستاده و مراقب اوضاع و امنیت منطقه بودند، از نحوه ایست و بازرسی می توانستیم بفهمیم که منطقه کمی امنیتی شده است.

در روستای دری در جلوی مسجد روستا ایستادیم و در آن سوتر مسن‌های روستا نشسته بودند و تنها نظاره گر ما بودند، جلو رفتیم سر صحبت را با آنها باز کردیم.

هرکدام داستان جالبی داشتند و ماجرای وحشتناک آن شب را از دید خود برایمان بازگو می‌کردند، “فایق رسایی” مردی میان سالی بود که پسرش در آن شب در پایگاه حضور داشت و از ناحیه شانه مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، وی گفت: حوالی ساعت یک و نیم بامداد بود که صدایی وحشتناک تمام روستا را دربر گرفت و همه از خواب بیدار شدیم و دیدیم پایگاه نظامی آتش گرفته است.

 از صدای لرزان کاک فایق می‌توانستم حس کنم آن شب چه استرس و وحشتی داشته است چون پسرش در کمین دشمنان قرار گرفته بود و نمی‌دانست وضعیتش به چه صورت است.

کاک فایق ادامه داد: به همراه دیگر مردان به سمت پایگاه رفتیم ولی نمی‌گذاشتند جلو برویم چون تمام منطقه در آتش بود و عملیات نظامی در حال اجرا بود.

یکی دیگر از پیران منطقه که از این حادثه ابراز ناراحتی می‌کرد، گفت: این حوادث هیچ‌گاه به نفع کردها نیست و اینک با این کار گروهک‌های تروریستی، بالغ بر چندین هکتار از چراگاه‌های پاییزی و زمستانی منطقه سوخته است و حال نمی‌دانیم برای چرای این حیوانات که قوت لایموت زندگی روستاییان را تامین می‌کند چکار باید کرد.

روستای “دری” در فاصله تقریبا ۳۰ کیلومتری مریوان قرار گرفته که بالغ بر ۲۱۵ خانوار با جمعیت ۹۵۰ نفر را دارد و نیز دارای افرادی مؤمن، باتقوا و پیرو اعتقادات شیخ عثمان سراج‌الدینی هستند که این مهم نشان می‌دهد تفکر آنها با چنین حوادثی کاملا مغایرت دارد.

پایگاه روستای “دری ” که مورد حمله گروهک‌های ضد انقلاب قرار گرفت، در بالای تپه‌ای در جوار روستا به مدت یک سال و نیم است که فعال شده است.

شاید هنوز ترس وحشت در چهره جوانان روستا نمایان بود، چون به هرکدام که می‌گفتیم درباره آن شب حرفی بزنند، درخواست مارا رد می‌کردند، انگار هنوز از وجود این گروهک‌های ضد انقلاب در منطقه اضطراب داشتند.

اما در این میان برادر صادق رسایی، بسیجی‌ای که در آن شب زخمی شده بود، به ما گفت: قبل از اینکه این پایگاه ایجاد شود، گروهک‌های ضدانقلاب  نصف شب وارد روستا می‌شدند و مردم را درخصوص همکاری با سپاهیان تهدید می‌کردند و این  دیگر برای مردم روستا عادی شده بود.

او در ادامه صحبت‌های خود به مسئله قدرت سپاه در منطقه اشاره و بیان کرد: در بهار سال گذشته که پایگاه راه‌اندازی شد دیگر هیچ گروهک ضد انقلابی جرات نداشته وارد روستا شود و مردم از آن روز به بعد بسیار راحت زندگی کرده‌اند.

داستان آن شب، آنقدر بازگوییش سخت است که نمی‌توان در یک خبر، گزارش یا مصاحبه بیان کرد چون حال و روز مادران، پدران و همسران داغ دیده به گونه‌ای بود که دل همه را به لرزه در می‌آورد.

برای ادامه داستان به خانه شهید شادمان مرادی رفتم، پسری ۲۷ ساله که برای رسیدن به آرمان‌هایش و حفاظت از این آب و خاک به کوها رفته بود تا به همه ثابت کند که کردها به این دیار وفاداراند.

از کوچه‌های تنگ شهر مریوان گذشتیم و به خانه‌ای کوچک رسیدم، شاید خانه‌ای ۴۵ یا ۵۰ متری بود که شهید شادمان توانسته بود بعد از مدت‌ها خریداری کند تا به همراه و دختر ۱۱ ماهه‌اش “آیسا” زندگی راحتی داشته باشد.

آیسا، با عکس پدر بازی می‌کرد انگار دلش بابا را می‌خواست و با دستانش بر روی تابلو می‌زد و صدایش می‌کرد ولی دیگر بابایی نبود، آن‌طرف‌تر مادر شهید “شادمان مرادی” با زبان هورامی پسرش را لای لای می‌گفت و برایش می‌خواند انگار پسرش را در آغوش گرفته است و به یاد بچگی‌هایش او را نوازش می‌کند.

مادرش از مسئولان خواست که خانواده شهدا را فراموش نکنند چون امروز بیشتر از هر زمانی به آنها احتیاج داریم و می‌خواهیم حق فرزندم را که با افتخار از این دنیا رفته است از دشمنان بگیرند.  

پدر زن شهید مرادی که در خانه نشسته بود با چشمانی پر از اشک می‌گفت: شادمان مردی با تقوا و ایماندار بود و همیشه برای کمک به مستمندان تلاش می‌کرد، خوشحالم که چنین فرد برومندی پدر نوه‌ام است.

وی گفت: همه ما ادامه دهنده راه شادمان هستیم و تا آخرین قطره خون در مقابل دشمنان ایستادگی می‌کنیم.

و اما آخرین نفری که با شهید شادمان صحبت کرده بود برادرش بود، پسری خوش قامت و مهمان‌نواز که او هم در یکی از مناطق صفر مرزی مشغول به خدمت و پاسداری از منطقه است، از آخرین لحظات می‌گفت؛ شب بود تلفن همراهم به صدا درآمد شادمان پشت خط بود و با صدای کمی گرفته، گفت “کاکه” امشب حال روز منطقه خوب نیست و احساس می‌کنم اطرافمان گرفته شده است.

برادر جواب داد: از هیچ چیزی نترس مناطق مرزی اینگونه هستند و حال چندین بار برای من هم اتفاق افتاده است نگران نباش.

برادر شهید شادمان، که ساعت ۶ صبح خبر شهادت برادرش را شنیده بود پاهایش سست شده بود و توان راه رفتن نداشت و داغ برادری را یدک می‌کشید که آخرین نفری بود که صدایش را شنیده بود.

در ادامه راهی خانه‌ی یکی دیگر از شهدای آن شب شدیم، دوباره خانه‌های پلکانی را در کوچه پس کوچه‌های تنگ بالا رفتیم تا به خانه شهید عبدالرحمن خالدی رسیدیم، پدر، برادر و دایی‌اش که خود یکی از سپاهیان شهرستان مریوان است مارا با دلگرمی پذیرا شدند.

در اتاق پذیرایی خانه نشسته بودیم که مادری با لباس محلی و تسبیح آبی رنگ به دست که آرام و قرار نداشت داخل شد، او مادر عبدالرحمن بود که آنقدر گریه کرده بود که صدایش خش افتاده و با همان صدا و گریه کنان می‌گفت: مهمانان عبدالرحمن خوش آمدید شما به خاطر پسرم آمده‌اید قدمتان روی چشم.

مادر آرام و قرار نداشت و با صدای بلند می‌گفت؛ پسرم جوان بود نمی‌توانم نبودش را تحمل کنم.

پدر شهید عبدالرحمن “پرویز” نام داشت، مرد میانسالی که از چروک‌های دور چشمش و ترک‌های دستش می‌توان فهمید که با نان باغداری و کارگری فرزندانش را بزرگ کرده و به ثمر رسانده است.

عبدالرحمن با اجازه پدر در سال ۹۱ وارد سپاه و برای خدمت‌گزاری راهی مرزهای کردستان شده بود.

پرویز خالدی که با صدای مردانه‌اش از داغ از دست رفتن پسرش نالان بود، گفت: پسرم شجاع بود و با تقوا، افتخار می‌کنم برای محافظت از این آب و خاک به مقام شامخ شهادت رسیده است.

پدر می‌خواست که مسئولان حق پسرشان را از دشمنان بگیرند و برای این‌کار حاضر بود که با پای برهنه کوه به کوه برود و تا آخرین قطره خون بجنگد.

در پایان که از آن خانه خداحافظی کردیم، مادر عبدالرحمن صدایم زد و گفت بیا ببین این عکس فرزندانم است که در بچگی باهم گرفته‌ایم حال در این کنج قاب، عبدالرحمن نیست و نمی توانم تحمل کنم.

آری چهار برادر در یک قاب به همراه مادر، سخت است ثمره زندگیت را در یک شب و آن هم در یک حادثه تلخ از دست بدهی، داستان زندگی مادران شهید شادمان و عبدالرحمن یکی از هزاران مادر شهید کردستانی است که می‌توان بارها در مورد هر کدام از آنها نوشت.

شهید محراب عبدی، شهید قانع کرم ویسه،شهید فرزاد رحیمی، شهید ابراهیم حضرتی،شهید عبدالرحمن خالدی،شهید ایرج رحیمی نیا، شهید آرام فیضی، شهید شادمان مرادی، شهید برهان معین پور، شهید طالب محمودی، شهید پاسدار وظیفه آرش رضایی، در حادثه تروریستی حمله به پایگاه نظامی در نزدیکی روستای دری شهرستان مریوان که بین گروه‌های تروریستی ضد انقلاب و معاند با نیروهای نظامی کشورمان روی داد، ۱۱ نفر شهید و هشت نفر نیز زخمی شدند.
این درگیری در ساعات دو تا چهار بامداد شنبه رخ داد و هشت نفر از شهدا اهل شهرستان مریوان و سه نفر نیز اهل شهرستان قروه بودند.
 

گزارش از فرشید اردلان، خبرنگار ایسنا منطقه کردستان

انتهای پیام

همچنین مطالعه کنید:

دفاع نماینده آمریکا از سلطه طلبی تجاری

به گزارش کسب و کار نیوز، واشنگتن و پکن روی واردات محصولات یکدیگر به ارزش …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.