محمود دولت آبادی یکی از نویسندگان تاثیرگذار بر ادبیات معاصر کشور است که آثار بسیاری از خود برجای گذاشته و یکی از آنها نوشته های کتابی با نام «نون نوشتن» است که بماند این «نون»، نون اول نوشتن است یا نون آخر و یا همان «نونی» است که همگان برای به دست آوردنش تلاش می کنند.
دولت آبادی در کتاب «نون نوشتن» احوال سالیان ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۴ خود را نوشته است. اگرچه کل نوشته ها گویی در بند تبلیغات رمان معروف چند جلدی اش یعنی «کلیدر» است و در میان این نوشته ها چگونگی تحریر کلیدر و انتشار آن را بیان می کند، اما بسیاری از جملات «نون نوشتن» به ویژه برای هنرمندان و نویسندگان می تواند درخور توجه باشد.
او کتاب را اینگونه آغاز می کند: «اندیشیدن را جدی بگیریم. اندیشیدن. آنچه ما کم داریم، مردان و زنانی هستند که اندیشیدن را جدی گرفته باشند. اندیشیدن باید به مثابه یک کار مهم تلقی شود. اندیشه ورزیدن.»
دولت آبادی راجع به اندیشیدن حتی فراتر رفته و خواستار پر و بال دادن به آن شده است: «بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم. نویسنده نباید – فقط – در بند گفتن باشد. برای گفتن همیشه وقت هست. اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود. چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟»
او درباره اهمیت هنر می نویسد: «اینکه فقیر بوده یا نبوده ام، رنج بسیارکشیده یا نکشیده ام، شوخ چشمی هایی داشته یا نداشته ام، به پشیزی نمی ارزد، مگر اینکه توانسته باشم یا بتوانم به مدد و بهره گیری درست آن، ادبیات ناب اجتماعی بیافرینم.»
او سپس از اینکه نویسنده باید با وجود همه مشکلات به کار و باور خود با جدیت ادامه دهد و با معروف شدن، غرور او را نگیرد، می نویسد: «استنباط کرده ام نویسنده ای همین که مقبول جامعه افتاد به صورت بادکنکی رنگی به وسیله تبلیغات به آسمان فرستاده می شود. یعنی که سبک و از خاک به هوا تبعید می شود! عکس این هم صادق است. نویسنده پس از اینکه به همت سالها رنج و دشواری هویت اجتماعی پیدا کرد، با هرچه ثقل که یافته است، به اعماق فرو می افتد. برخی در اعماق شناور و غواص، برخی در باتلاقِ عمق، گم و نابود می شوند.»
«پس نویسنده باید بار گران زمین را برگرده خود تاب بیاورد. بادبادک ها را به هوا می فرستند تا بترکند و می ترکند و تو را در اعماق پرتاب می کنند تا گم و نابود شوی، اما شناور اگر در عمق تاب بیاوری، امیدی به گم و نابود نشدنت هست. غواصی بیاموز و تاب بیاور! تاب بیاور! بار گران جهان را بر گرده خود تاب بیاور!»
نویسنده «نون نوشتن» در ادامه از هنرمند، امید و آرزوهای بزرگ می خواهد و به زبان نوشتار می گوید: «هنرمند بی پندارهای شکوهمند که محمل آرزوهای بزرگ او هستند، چگونه می تواند ارزش های برجسته ای خلق کند؟ وحشتناک و نابود کننده خواهد بود آن لحظه ای که این نومیدی مطلق، زندگی انسان بشود.»
دولت آبادی درجای دیگر دوباره درباره امید و ناامیدی می نویسد: «وای بر ناامیدانی که ما هستیم! چون انسان ممکن است بتواند از شر طاعون نیم جانی در ببرد اما از شر ناامیدی ممکن نیست جان عافیت در ببرد.»
این نویسنده جهان را وجود، وجود را عشق، عشق را ذات می داند و براین باور است که وجود، غیر ندارد. از آن که غیرِ وجود، وجود ندارد: «وجود به عشق، وجود است. و عشق، ذات وجود است. عشق عیان نیست. عشق ذات جود و ذاتی وجود است. عشق را در تجلی آن باید دید. عشق، تجلی حرکت است. بنیاد حرکت، نیرو است. بنیاد ذات نیرو، وجود است. عشق را در تجلی نیرو-حرکت باید دید، در شدت و حدت آن.
عشق هم حرکت است، هم در حرکت، هم از حرکت، هم به حرکت. عشق، هم وجود است، هم در وجود، هم از وجود، هم به وجود.عشق نشان جاودانی و جاودانگی وجود است در وجود جاودان. عشق، عیان نیست.»
این نویسنده دوباره از هنرمند، کار و تلاش می خواهد و این که کارهای اش آمیخته با باور کودکانه، شوق جوانانه و درایت پیرانه باشد: «فکر می کنم هنر باید بتواند در هر لحظه از زندگی خود، سه حالت عمده انسانی را در خود فراهم داشته باشد. یعنی در آن واحد، باور کودکانه، سرشاری و شوق جوان سرانه، و تامل و بردباری پیرانه سر را یک جا در خود داشته باشد تا بتواند متاثر شود مثل یک کودک؛ عاشق و برانگخته شود مثل یک جوان؛ و در تامل و بردباری زندگی و مسائل آن را بکاود و کار خود را بسنجد و بیازماید، مثل یک انسان پخته و دوراندیش.»
دولت آبادی در بخشی دیگر از کتابش به پژوهش زبان اشاره کرده و آن را به دو صورت پژوهش مکتوب از نگاشته ها و پژوهش عینی در نانگاشته ها تفکیک می کند و در پژوهش عینی منظورش آن چیزی است که مردم با آن حرف می زنند، این نویسنده در این باره اعتقاد دارد: «خلاصه اینکه زبان مردم ایران فقط به یاری و همکاری مردم ایران، حتی به یاری کسانی که زبان را فقط مصرف می کنند و ظاهرا کمترین اهمیتی برای آن قائل نیستند، می تواند بارور، غنی و پالایش شود و دلیلی وجود ندارد از توده های -غالبا بی سواد و کم سواد مردم –توقع برخورد آگاهانه با زبان داشته باشیم اما این نکته را نیز باید مدنظر قرار دهیم که صرف برخورد ناآگاهانه مردم با زبان، به معنای بی توجهی به زبان نیست… هدف از توجه به زبان، توجهی است که یک ملت به فرهنگ، ملیت و قومیت خود دارد و در چنین فهمی خودجویی و آگاهی بیشتر نسبت به ارزش های خود نهفته است.»
این نویسنده در اثرش به مادرش هم اشاره می کند مثلا آنجا که نیمه شب از خواب بلند می شود تا برای مادرش در فلاسک چای درست کند و همچنان که این کار را انجام می دهد، غر هم می زند. اما با این همه برای مادر و به خاطر مادر این کار را انجام می دهد.
و در جایی دیگر مردد است مادر خود را به خانه سالمندان بفرستد یا این کار را نکند. در این باره می نویسد:« .. نمی دانم با مادرم چه کنم؟ جایی مستقل نمی توانم برایش اجاره کنم چون او نمی تواند خود را جمع آوری کند. همین که از جا بلند می شود، می افتد زمین و باید کسی باشد که بلندش کند. در چنین حالتی اگر تنها باشد می ترسم زمستانی روی بخاری بیفتد و بسوزد. کسی را ندارم هوایش را داشته باشد. درخانه سالمندان هم نمی توانم بگذارمش چون آنجا با وجود هزینه سنگینی که طلب می کنند و –به جهنم! من حاضرم تهیه کنم و بپردازم – جایی بدتر از بازداشتگاه است.»
«آن جا گذاشتن یک انسان به معنای تبعید کردن است از زندگی؛ تبعید از زندگی به قرنطینه مرگ. و در واقع معنای اش این است که انسان به مادرش بگوید:« مادرجان، من تو را اینجا می گذارم تا بمیری!»
فراهنگ** ۷۳۲۹ ** ۱۴۱۸
برشی از کتاب «نون نوشتن» دولت آبادی به مناسبت زادروزش
بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم
«بند زبان را ببندیم و بال اندیشه را بگشاییم. نویسنده نباید – فقط – در بند گفتن باشد. برای گفتن همیشه وقت هست. اما برای اندیشیدن ممکن است دیر بشود. چرا یک نویسنده نباید مغز خود را برای اندیشیدن و برای تخیل تربیت کند؟» اینها را تو نوشته ای و آنی می مانم.