به گزارش کسب و کار نیوز، آغداشلو در گفتگو با هومن مرتضوی، مجسمه ساز و گرافیست گفته است: قصهی من این است که در معرض بیانصافی عظیمی قرار گرفتهام. قصه این است که آدمی که با قدرت هیچ رابطه ی مستقیم یا غیر مستقیمی نداشته در معرض زشتترین و رکیکترین افتراها به قصد حذف شدن قرار گرفته است. نامهی اعمال من گواه است: آدمی که هزاران نقاشی کشیده، نزدیک به ۱۵ جلد کتاب دارد، صدها جلسه سخنرانی کرده و هزاران شاگرد تعلیم داده است.
او گفت: یک آدم معمولی هستم و حتماً خطاهای بسیاری هم در زندگی کردهام، اما نه از این خطاهایی که مقاله نیویورکتایمز و منبع بلاگر دروغپردازش میگویند. اینها سندسازی و جعل است تا بتوانند هدف دیگری را با آن بپوشانند. هدف حذف مرا. قطعاً من آدم کاملی نیستم ولی سعی کردم به هر قیمت و هر ضرب و زوری مستقل بمانم. ایستادهام و کارم را کردهام. سوال هم از من کردهاند و به سوالات مختلف و متعدد پاسخ دادهام. بارها هم بابت اندیشهام و اینکه موضعم چیست بازجویی شدهام. اما خودم را هیچوقت به هیچ قدرتی و هیچ حاکمی وابسته نکردهام. اگر هم کار کردهام به خاطر مردم بوده است و نه به دستور دولتهای گذرا. همیشه سعی کردهام مستقل بمانم و مستقل هم هستم.
آغداشلو توضیح داد : ماجرا این است که مدت ۵-۶ سال است که من و شاید بیش از یک صد نفر از اهل فرهنگ و هنر مملکت، توسط یک وبلاگنویس زرد ساکن نیویورک در معرض افترا و فحاشی گستردهای قرار گرفتهایم. اینکه این افتراها از کجا تامین میشود و آبشخورش کجاست، بحث مفصلی است. اما در مورد شخص من، نوع اتهامات دور از عقلترین و گستردهترین بوده است. به هر آن چه که میتواند در ذهن کسی بگنجد متهم شدم. حتی عنوان شد که عکس پدرم، عکس پدرم نیست! به قول جوزف گوبلز، اگر یک دروغ بزرگ را مدام تکرار کنی مردم باورش خواهند کرد. این هتاکیهای کور و انباشته شده اسباب ناراحتی خانواده، دوستان و اطرافیانم را فراهم کردند و مجموعهی خدمات فرهنگی من − که کم هم نیست − تماماً نفی و انکار شد. این ماجرا ادامه داشت و ماهی دو یا سه بار یک اختراع تازه و یک افترا و تهمت بدون سند و مدرکی مطرح شد. این آدم در هیچ دادگاهی در ایران یا آمریکا حاضر نمیشود و مخفیانه زندگی میکند. حتی در یکی از این متون به مرگ من و صحنهآرایی مرگ من اشاره شد به نشانهی تمایل شدید نویسنده به اینکه مرا در حال مرگ مجسم کند! این دیگر نه یک «افشاگری» اجتماعی، که تجسم یک کینهی شخصی و بی حد و حصر بود. هر کسی به چیزی متهم بود. مثلاً فلان مدیر فرهنگی به سرقت از موزه یا فلان خوشنویس به جعل یا رونویسی از روی خط خودش متهم شد. مشخص بود که اینجا هدف آشکاری در کار است تا آدمها را حذف کند. این حذف شامل حذف مالی هم بود، طوریکه اعلام کرده بودند بازار فروش فلان خوشنویس را به صفر و یا فلان شاعر و ترانهسرا را به بیکاری مطلق رساندهاند. اما من با اتهامات متعددی مواجه شدم که بسیار بیشتر از اتهاماتی بود که شامل بقیه شده بود. به این اتهامات هیچ پاسخی ندادم. اما در طراحی توطئهی حذف، هر نوع اتهامی جایز است. پس رفته رفته شدت این اتهامات حیرتانگیز بالاتر رفت تا به افتراهای جنسی رسید. بهتانهایی که سرشار از تناقض بود و این تناقضها آشکار شد. اما همین خمیرمایهی دروغین اسباب کار خبرنگار ایرانی روزنامه نیویورکتایمز شد تا به آن پر و بال بدهد که نویسندهی مقاله نیز خود به این وابستگی و ارتباط اشاره کرده. اما وضعیت اتهامهای زده شده یکسان نبود. دو یا سه نفر در این میان تکذیب کردند و بقیه هم صاحب هویت نبودند و بینام و نشان بودند. برای اینکه توجیه شود چرا صاحب اسمی نیستند و چرا از من شکایت نمیکنند − تا به این لحظه حتی یک شکایت هم بر علیه من مطرح نشده − قصهی پوچ و نامربوط وصل بودن من به قدرت را بی هیچ سندی عنوان کردند.
استاد نقاش با ذکر این نکته که همین الان یکی از دلشکستگیهایم این است که بعضی از دوستان و همکاران قدیمیام این روزها ساکت نشستهاند و حرف حق را نمیزنند و از آنها گله دارم و دلشکسته هستم، گفته است:
اگر جامعهای در مقابل افترا، دروغ و بهتان ساکت بنشیند و فرض کند خود آن آدم وارد و خبره است و خودش از عهده برمیآید و پاسخ آدمهای بیانصاف را میدهد، درست نیست و هیچوقت این اتفاق نمیافتد. اگر جامعه به تکلیف خودش عمل نکند این اتفاق نمیافتد.
او درباره سرانجام شکایتش از روزنامه نیویورک تایمز گفت: خواستم از روزنامهی نیویورک تایمز به خاطر دروغهایی که نوشته بود شکایت کنم، به من گفتند وارد این مقوله نشوم چون نیویورک تایمز پشت سر خبرنگار غیرحرفهای و کارنابلدش میلیونها دلار بیمه دارد! یعنی اگر شما شکایت کنید و در دادگاه هم نادرستی ادعا ثابت شود − که ثابت هم میشود − همان چند میلیون دلار بیمه خلاصش میکند! البته من چنین پولی ندارم که بتوانم پابهپای این روزنامه هزینهی وکیل و دادگاه و غیره را بپردازم.
نقاش خاطرات انهدام خاطر نشان کرد: به سانسور اعتقاد ندارم. معتقدم آزادی بیان باید وجود داشته باشد. معتقدم اگر انسان سانسور شود آرام آرام خودسانسوری میکند و آدمی که خودسانسوری کند لال میشود. آدم لال به چه درد جامعهی حتی یکسونگر میخورد؟ من به آزادی و برابری زن و مرد معتقدم. بروید نقاشیهایم را نگاه کنید. ببینید چه تعداد نقاشی دربارهی انسان رنجدیده و صدمه خورده کشیدهام. سری نقاشیهای «خاطرات انهدام» سند من است، در خاطرات انهدام اگر هم بنا، کاسه، قطعه خط، یا مینیاتوری منهدم شده، نشانهی آدمی است که در پشت آن قرار گرفته. اگر کسی به من بگوید ۸۰ سال عمر کردی و چه حاصلی دادی، میگویم برو کتابهایم را ورق بزن. خیلی ساده است. هنر باید غیر مستقیم باشد. من همه حرفهایم را زدهام. دربارهی زنان زیاد حرف زدهام. هیچکس جرات ندارد ادعا کند که به موقعیت زن در طول تاریخ بیاعتنا بودهام. اگر ۴۰ نقاشی «خاطرات انهدام» و «معما» کشیده باشم ۳۰ تایش درباره زنان است. مردهایی که در معرض انهدام قرار گرفته باشند را خیلی کمتر از زنان کشیدهام. پس چطور میشود یک نفر رویش بشود ادعا کند نسبت به سرنوشت تاریخی زنان بیاعتنا بودهام؟
آغداشلو یادآوری کرد: یک کسی قبل از انقلاب ممکن است فکر کند که اگر در دستگاه دولتی کار کند مثمر ثمر باشد و چند موزه بسازد. پیش از انقلاب موزههایی را ساختم که قبل از من وجود نداشت. موزه رضا عباسی را من تاسیس کردم. اما حقوقم از حقوق منشیام کمتر بود. مگر صاحب چه شدم؟ این را درباره من اصلاح کنید: من بستانی از هیچ حکومتی نداشتم. دولت اکراه دارد که کاری از من بخواهد چون چیزهایی که من دارم دلخواه او نیست، و الا چرا بی هیچ خطایی و به خاطر افکارم باید ممنوعالخروج و بازجویی میشدم و بارها و بارها مورد سوال قرار میگرفتم؟ این نشانهی رضایت از من نیست. در ایام بعد از انقلاب تنها لطفی که به من شد این بود که تحمل شدم من معلم نقاشی هستم و بس. این دروغهای پرتی که مطرح شد انصاف نبود. روضه نمیخواهم بخوانم اما من که الان دارم با شما صحبت میکنم صاحب مال و منالی نیستم.
گفتنی ست مصاحبه آیدین آغداشلو در شماره اسفند ماه مجله تجربه قریب به ۱۲ هزار کلمه است که به پرسش های مختلفی از سبک کاری، شائبه کپی بودن آثارش، زندگی فروغ فرخزاد ، جنبش من هم تا خلق رکورد ۱۲ میلیاردی در حراج اخیر تهران پاسخ داده است.