رضا زهتابچیان فیلمسازی که پیش از این چند فیلم کوتاه را ساخته و بجز آن سابقه دیگری در کارنامه کاری خود ندارد و «دیدن این فیلم جرم است» نخستین ساخته بلند او به شمار می رود. فیلمی که به گفته عوامل سازنده اش بیش از یک دهه تلاش شده تا جلوی دوربین برود و در نهایت نیز این تلاش ها به ثمر نشسته است.
اثر مذکور یک فیلم دیدنی و جذاب است که به نظر می رسد وجه ساختاری فیلم بر وجه محتوایی آن برتری دارد. برای این مساله دلایلی را می توان ذکر کرد از جمله اینکه: اولا ایده فیلم یک نکته درخشان را با خود به همراه دارد. اینکه یک شهروند ایرانی مورد حمایت دولت انگلیس به راحتی می تواند هر کاری را که مایل است انجام دهد.
به گزارش کسب و کار نیوز به نقل از ایرنا، شهروندی که ظاهرا همسرش بیش از سه دهه پیش در اوایل انقلاب به دلایلی نامعلوم کشته یا اعدام شده اما بهانه یا گره ای که برای پیشبرد ایده توسط نویسنده به کار گرفته می شود که همان ضرب و شتم یک بانوی محجبه از سوی مرد مست است چندان منطقی نمی نماید چرا که در این زمینه حداقل همه بر یک نکته متفق القول هستیم که وقوع چنین رخدادی در واقعیت تا حد زیادی غیر ممکن است و به همین دلیل باور پذیری قصه از همان ابتدا مورد محل تردید قرار می گیرد.
نکته بعدی در این زمینه تک گویی هایی امیر شخصیت اصلی فیلم در نیمه دوم داستان و ورود نهادهای امنیتی و انتظامی به داخل پایگاهی است که اینک تبدیل به یک سنگر و دژ دفاعی شده و گویی یک منطقه جنگی را تداعی می کند. که این تک گویی ها که بسیار نیز شعار گونه از کاردرآمده به نوعی نقدی است بر رفتارهای سیاسی و افعال دولتمردان کشور درباره مسائل مختلف سیاسی بین المللی اقتصادی و غیره که سبب می شود نتوانیم فیلمنامه محکم و دارای چهارچوبی را شاهد باشیم.
به همه اینها اطلاعات یک خطی ای که درباره بسیجیان پایگاه به مخاطب داده می شود که ظاهرا پس از به وجود آمدن بحران، توسط نهادهای امنیتی صورت می گیرد و در آن بخش به نوعی شاهد به روز بودن سیستم اطلاعات شهروندان از کوچکترین جزییات شخصی و کاری تا بزرگترین آنها هستیم. و در کنار این مسائل متاسفانه فیلمنامه همان اطلاعات یک خطی را هم درباره مقامات امنیتی ارائه نمی کند. همه این عوامل سبب می شود تا فیلمنامه نتواند همگام با ساختار به جلو حرکت کند.
فیلمنامه اما اشارات قابل تاملی هم در بطن خود به برخی مسائل امروز جامعه داشته که در نقد حاکمیت کارکرد دارد اگر چه این نگاه با بیانی تند و تیز و زاویه دار مطرح می شود اما به هر حال نباید فراموش کرد که اینها بخشی از سئوالات و ابهامات و نقدهایی است که برای بخشی از اعضای جامعه (زیاد یا کم فرقی نمی کند) وجود داشته و به دنبال پاسخش می گردند.
که نخستین آن نرمش بسیار زیاد در برابر قدرت های خارجی است که سبب می شود یک تبعه ایرانی – انگلیسی بی توجه به قوانین موجود کشور در حالت مستی رانندگی کند و ضرب و شتم کند و مطمئن باشد که کسی نمی تواند به او چشم زخمی هم برساند که این امر یادآور مساله قانون کاپیتولاسیون در ایران است که در دو برهه زمانی در تاریخ کشور ما به اجرا درآمد و (طرح آن در داستان فیلم البته در شرایط کنونی کشور باز هم غیر قابل باور می نماید) از سوی دیگر اشاره بسیار خوب نویسنده به نقش دولت انگلیس در تمام ماجراهای آشکار و پنهانی است که کشور ما در عرصه بین الملل با آن مواجه است و تاکید بر نقش انگلیسی ها و تعامل با آنها در طول فیلم، مدام مرا به یاد رمان ماندگار ایرج پزشکزاد، دایی جان ناپلئون می انداخت که مسبب تمام مشکلات را دولت انگلیس می دانست.
قصه اما فارغ از ایده اش شباهتای بسیاری نیز با آژانس شیشه ای حاتمی کیا در بعد اجرایی دارد موضوع گروگان گیری مردم در آنجا و دستگیری مقامات در اینجا به مسلخ بردن حاج کاظم در انجا و امیر و دوستانش در اینجا نادیده گرفتن بی قانونی پایگاههای قدرت و ثروت در اینجا و بی توجهی پایگاههای قدرت به همه مجاهدتهای حاج کاظم در آنجا و در نهایت نیز موسیقی ای که از زمان درگیری امیر و دوستانش با ماموران تا پایان دستگیری آنها به گوش می رسد که شباهتهای فراوانی با موسیقی آژانس شیشه ای دارد. با این تفاوت که در آنجا حاج کاظم مدام از گفت و گو سخن می گفت اما امیر و دوستانش امروزی مدام دست به اسلحه می برند و آستانه تحمل پایینی دارند.
نکته آخر با همه این مسائل در مورد فیلمنامه اما پایان بندی بسیار حساب شده آن است آنجا که سردار موسوی که ظاهرا عموی امیر است شهروند ایرانی انگلیسی را که مسبب همه این ماجراها بوده و اینک حیات اقتصادی مملکت نیز به او وابسته است، وی را مجددا به داخل پایگاه می کشاند و درب پایگاه را بازهم می بندد و تمام. که این پایان را چه در قصه و چه در ساختار می بایست یکی از بهترین پایان های سینمای ایران دانست.
درباره ساختار اما مساله فرق می کند. اینجا و در این فیلم با ساختاری مواجه هستیم که بسیار خوب و حساب شده پیش میرود تعلیق و ضرباهنگ مناسب دارد و از آن مهمتر تقریبا چهار پنجم فیلم در یک لوکیشن یعنی فضای داخای پایگاه بسیج می افتد و از همین رو نگه داشتن مخاطب در مدت زمانی نزدیک به ۱۰۰ دقیقه در چنین فضای بسته ای پیشنیازهای زیادی را می طلبد که ساختار فیلم واجد آن است.
بازی ها اما زیاد به دل نمی نشیند از مهدی زمین پرداز بازیگر نقش امیر، پیش از این بازی بهتری را در مجموعه آخرین روزهای زمستان در نقش شهید حسن باقری دیده بودیم و نشق آفرینی متفاوت و کوتاهش هم در فیلم لاتاری مهدویان هنوز در خاطره ها مانده است. امیر آقایی نیز به نقش سردار نمی تواند همه ابهت فراموش شده یک قهرمان دوران جنگ را که اینک فقط مورد استفاده ابزاری آنهم در زمانهای خاص قرار می گیرد به تصویر بکشد و بازی هنرمندان دیگر در نقش مقامات امنیتی و انتظامی و «بالا» هم که کلا کلیشه ای و فاقد هرگونه ظرافت هنرمندانه است.
در مجموع اما ساخت فیلم دیدن این فیلم جرم است می تواند باب ساخت آثار سینمای سیاسی را در سپهر سینمای کشور بگشاید به شرط اینکه همه تفکرات چپ و راست و میانه نیز همچون همین فیلم بتوانند بدون هیچ ممنوعیتی به ساخت چنین فیلمهایی در راستای نگاه و تفکر خود اقدام کنند. از این جهت معتقدم که به ساخت و حضور چنین فیلم هایی در سینمای ایران نیاز داریم چرا که به هر حال ساخت اینگونه فیلم ها می تواند به رشد، تقویت و گسترش بخشی از گفتمان سیاسی و فرهنگی که در جامعه شکل می گیرد کمک کند اتفاقی که خیلی پیشتر از اینها باید سینمای ایران می افتاد و به هر دلیلی روی نداده است.
مصطفی محمودی – منتقد و مدرس دانشگاه