شهاب آگاهی با فاصله دو سالهای نمایشی مبتنی بر آثار شاخص یونان باستان در تئاتر شهر روی صحنه میبرد. نمایش در فجر ۳۵ مورد استقبال قرار میگیرد؛ اما دو سال برای روی صحنه بردن اثر شاخصش منتظر میماند.
به گزارش کسب و کار نیوز به نقل از تسنیم، اجرای او اما با همان فاصله با اقبال خوبی در تالار چارسو مواجه میشود. نمایشی که با موسیقی و آواز و تمرکز بر حرکت در اجرا متمرکز است و به محض آغاز سخن با شهاب آگاهی و صحبت درباره موسیقی و تئاتر و رابطه آن و مطرح شدن مبحثی به اسم موزیکال او عنان سخن را به دست میگیرد و سخن چنین آغاز میشود:
آگاهی: تئاتر موزیکال سراب است. دلیلش هم این است که در گام اول کارگردان اپرا یا تئاتر موزیکال که ما در کشورمان نداریم باید بتواند نت و پارتیتور بخواند.
یعنی کارگردان تئاتری باید بتواند پارتیتور بخواند.
آگاهی: بله و من نمیشناسم کسی را که این کار را بتواند انجام دهد. از کوچکترین تا بزرگترین. من دیروز با کسی گپی میزدم. اپرا نوشته و میخواهد اپرا کار کند. رفته پیش کارگردانی گفته اینجا را حذف کن. در فرم اپرا کارگردان آدم نویسنده اپرا هست. اپرا یک رجیستوری دارد که میگوید من این اپرا را نوشتم، شما برو اجرا کن. میزانهایش را بفهم چه هست .در این فرم کارها مهم این است که کارگردان به عنوان اولین پل به آن دنیای موزیکال بفهمد که موزیک چه هست. وقتی آن درک وجود ندارد معلوم است که در نهایت چه میشود. دلیل دوم برای این تئاتر سراب است که بازیگرش را نداریم. یعنی بازیگر چهرهای که بتواند در تئاتر موزیکال بدرخشد. کیفیت و امکانات صدایی و حرکتی را داشته باشد نداریم. اگر کار بینوایان که من ندیدم میگویند خوب است جزء استثنائات تئاتر ماست.
شما می گویید بازیگرش را نداریم. اصلاً دانشگاه ظرفیت دارد که موسیقی و تئاتر را باهم تلفیق کند؟
وقتی ما با تئاتر موزیکال و اپرا طرف میشویم ابزارش بازیگری است
آگاهی: شما بهتر میدانید. ما در یک دانشگاه درس خواندیم. من نمیگویم کارم موزیکال است که نیست؛ چون من از تفاوت گفتم. من در کار موزیکال از پارتیتور به صحنه میرسیم. کار من هیچ کدام از این دوتا نیست. من از متن دراماتیک میرسم به وضعیت موسیقیایی. ما بینهایت مسئله داریم. ما در بستری این کارها را انجام میدهیم که ترکیب موزیک و تئاتر و لایو شدن آن بینهایت ممانعتهای جدی ایجاد میکند. در آکادمیهای ما همچنین چیزی را درس نمیدهند. قبلاً بوده. خندهدار است اگر شما بروی در یک مدرسه بازیگری به فلان بازیگر بگویی سولفژ بلدی، این چه سوالی است. پس وقتی ما با تئاتر موزیکال و اپرا طرف میشویم ابزارش بازیگری است که باز هم آن تئاتر موزیکال دارد روی اسطورهها و قصههای آشنا و مشهور کار میکند.کارگردانش هم به همین ترتیب است. برای همین میگویم که یک سراب است. الان پول خوب درمیآید و در همه جای دنیا هم تئاتر موزیکال و اپرا پولساز است؛ ولی مثل این است که بگویم جراح قلب شدن خیلی پول دارد، بله آن ۱۵ سال درس خواندن است.
آدمهایی که در این حیطه کار میکنند میگویند ما داریم تجربه میکنیم.
وضعیت نابسامان تئاتر الان محصول یک پروسه است
آگاهی: ما در گروه خودمان ۹ سال است که داریم کار میکنیم. مسلماً امروز تجربه ما در کار کردن نسبت به ۹ سال پیش اینگونه نبوده. مسلماً وقتی من ادعا میکنم که کارگردان باید نت بخواند من هم در این فرآیند کلی یاد گرفتم و آمدم جلو و کلی متوجه شدم که چقدر بلد نیستم. تازه من کارگردانی هستم که ریاضی هم بلد است. این یک حرف خیلی قطعی در مورد تئاتر ایران است که سقفش کوتاه است. ما به خاطر انسداددر بسترمان سقف آدمهایمان کوتاه است. سقف مخاطبمان هم کم است. پس من اگر به عنوان بدصداترین موجود چیزی بخوانم طبیعتاً کسی که چیزی ندیده باید خوشش میآید. من هم که این کار را دیدم و از جای دیگر دارم تکرار میکنم کپی میکنم حتی باید ژست بگیرم که من خالق تئاتر موزیکال هستم. من خیلی در مورد رفتارهای خودم فکر میکنم. بخشی به خاطر خودم است. به خاطر تربیت خودم. یک بخشی هم به خاطر جامعه است. یعنی آن گفتمان غالبی که این سوژهها را تربیت میکند. من صحبتهای دیشب رفیق نصرتی را دربرنامه میزانسن ندیدم؛ ولی فکر میکنم او هم از همین منظر میگفته. وضعیت نابسامان تئاتر الان محصول یک پروسه است.
حرفش این بود که خصوصی کردن تئاتر روی بالا رفتن کیفیت اثر تأثییر نگذاشت. روی مناسبات تئاتر خیلی تأثیر گذاشت و او معتقد بود حتی مولوی را آلوده میکند. نگاه گیشهای بماند که من معتقدم که وقتی چیزی مثل بینوایان یا کارهای غنیزاده وجود دارد که هدفش شگفتزده کردن مخاطب است. شاید آنها تئاتر را به آتش بکشانند؛ ولی از دلش ققنوسی بیرون میآید. مثلاً دهه ۸۰ آن اواخر کارهایی که رضا حداد انجام داد و بلافاصله از درون آن یک جریان تئاتر دانشگاهی در آمد.آدمهایی ظهور میکنند که الان خودشان جزء بدنه اصلی تئاتر محسوب میشوند. بخش مهمی از چرخه تئاتر و جریان تئاتری وابسته به آنها هستند مثل اشکان خیلنژاد یا محمد مساوات. اینها بعد از آن جریان غالبی که در تالار حافظ یا ایرانشهر شکل گرفت بیرون آمدند. من معتقدم که شاید از دید رفیق نصرتی مناسبات بیش از کیفیت دستکاری شده است؛ اما از دل بینوایان یک آنتی تزی به وجود میآید که این آنتیتز آینده تئاتر ایران را شکل خواهد داد.
انگار تالار مولوی آخرین جایی بود که ما میخواستیم اجرا برویم
آگاهی: من با نظر شما موافقم. برشت یک جمله طلایی دارد که میگوید آن که هنوز زنده است نگوید هرگز آنچه ثابت و برجاست ثابت و برجا نمیماند جهان این چنین که هست نمیماند. این تمام روندها و مفصلبندیهاست. هیچ مفصلبندی در نظریه گفتمان مفصلبندی غایی نیست و باز هم برشت یک جمله طلایی دیگری میگوید که کمیت کیفیت تولید میکند. درست است که یک نابسامانی به وجود میآورد؛ ولی آنتیتز درست شده. این جریان دانشجویی در جشنواره دانشجویی. امسال چند اثر دیدم که متاسفانه اسم کارگردانها یادم نیست. هملت دانشگاه تهران آن بوی آزادیبخشی از جایی دیگر سر بلند میکند. این ظرف غنی میشود. چقدر خوب که مولوی دارد سرپا میشود. یک زمانی ما میگفتیم جای دیگری هم به ما بدهید.انگار تالار مولوی آخرین جایی بود که ما میخواستیم اجرا برویم.
برندهها کسانی بودند که مولوی را به عنوان مبدأ شناختند. من از سال ۹۰ که نگاه میکنم آدمهایی دارند ادامه میدهند که از جایی فهمیدند که باید از مولوی کنده بشوند و بروند و برای شروع یک سکوی پرتاب است. اگر مساوات میخواست کماکان در مولوی اجرا کند به نظرم این ظرفیتی که به دست آورده نمیتوانست قبولش کند.
آگاهی: سالنهای خصوصی هم دارند رصد میکنند. حالا آن قدر هم سیاه نبینیمشان. آنها دارند رصد میکنند که مثلاً فلانی چقدر فالور دارد و چقدر میتواند ظرفیتهای سالن را پوشش دهد. من خیلی سال پیش با یکی از همین بچهها صحبت میکردم گفت ما هر سال در مورد تو صحبت میکنیم؛ ولی این بحث را هم داریم که سالن را پر میکند یا نمیکند. چون شما باید یک یا سه میلیون تومان شبی باید به اینجا پول بدهی.
و تو هنوز هیچ وقت سالن خصوصی اجرا نرفتی و صرفاً در دا حضور داشتی؟
آگاهی: نه، در دا هم اجرا نداشتم. در آنجا کار دیگر انجام دادم. اصلاً در این فرم هم نبود. باز هم دا فرق داشت؛ چون بچههای خودمان بودند. بابک مهری بود آنجا بود. من خودم دا را انقدر خصوصی نمیبینم. شهرزاد به نظرم آخرین جای خصوصی است.
اعتقاد نداری که در بخش خصوصی کار کنی؟
کار رفیق نصرتی بحرانی کردن است
آگاهی: من مشکل ساختاری ندارم. به خاطر همین بحثهای مفصلبندی به نظرم رفیق نصرتی کارش را دارد به درستی انجام میدهد؛ چون کار رفیق بحرانی کردن است. قاعدتاً قرار نیست مثل یک رهبر بیاید چوب را بردارد و همه را بزند و شروع کند به چرخیدن و جریان دیگری را به وجود بیاورد. او دارد بحرانی میکند که کارهایی مثل در انتظار گودو و هملت دانشجویی دیده شود. هر چند نظر رفیق نظر نهایی نیست. یک منتقد است و خدا را شکر که یک منتقد جدی است. اشتباه دارد صد در صد. اشتباه دارد چون اصل عدم قطعیت هم داریم؛ ولی کارش را درست انجام میدهد. کما اینکه شما هم دارید کارتان را درست انجام میدهید.
ما با تجربهترین و مستمرترین گروهی هستیم که در این ۱۰ سال کار کرده است
مثلاً اگر من بخواهم در مورد گروه خودمان بگویم میگویم که ما با تجربهترین و مستمرترین گروهی هستیم که در این ۱۰ سال کار کرده است. یعنی یک روند یکپارچهای تا اینجا بوده. خودمان مثل همه گروههای دیگر دعوا داشتیم. کم شدیم و زیاد شدیم و دوباره برگشتیم و همدیگر را بغل کردیم؛ ولی این مستمر بوده. مثلاً در رومانی از من پرسیدند که چند سال کار میکنم. گفتم ۷ سال آن موقع ۷ بودیم و گفتم وقتی می گویم ۷ سال از یک بستری می گویم ۷ سال که یعنی ۷۰ سال بستر شما یعنی انقدر سرعت تغییرات در آن زیاد است برای همین آدمهای گروه خودمان را میپرستم. ما از نظر تکنیک از نظر خودم خیلی پیشرفت کردیم. مثلاً رفیق اشارهای کرده بود در نقد که این اجرای شهاب آن نگاه انقلابی و پژوهشگرایانهای که در اجراهای قبلی داشت در این اجرا نیست که من خودم شخصاً قبول ندارم. یعنی میدانم چه سوالاتی و چه کار داریم میکنیم.
کارت منسجمتر شده است. خطکشیتر شده. مدهآ خیلی شلوغ بود. در سالن مولوی حرکات شما بیشتر بود؛ ولی در چهارسو خیلی مرزبندیها مشخص بود. در پرومته تو به حجم سالن کار نداشتی. در عرض سالن میزانسن داری. در عمق حرکت نداری. در واقع به سطح نگاه کردی. در دو محور حرکت میکنی. ین نشان دهنده پختگی است. زمان کارت کنترل شدهتر شده است. مدهآ در مولوی لخت بود، هر چند ضرب آهنگ قوی داشت؛ ولی زمانبندی خیلی طولانی داشت و شرایط را برایت سخت میکرد. در اینجا خیلی از نور و رنگ و موسیقی زنده استفاده کردی و یک پوشش خوب دارد.
آرتیست کار میکند تا فرهنگ را فعال کند
آگاهی: این ۹ سال اتفاقی که برایمان افتاده این است که معماری کار خودمان را شناختیم و این خیلی مهم است. مهمترین چیز به نظرم در یک گروه یا جریان یک کارگردان مستقل این است که بداند معماریش چیست. افق بعدی ما که الان برایش کلی متن نوشتیم و سناریو نوشتیم یک کلمه خیلی مهم است. آن هم Active Cultureاست. آرتیست کار میکند تا فرهنگ را فعال کند. یعنی جاهایی را که ثابت است را شروع کند به دست کاری کردن و از آن ثابت بودن در بیاورد. ما این کار را در برابر گروه خودمان انجام میدهیم. همیشه من و بازیگرم کارمان این است که همدیگر را بحرانی کنیم.
الان سناریوی بعدی این است که چطور این پروسه طولانی که ما تمرین میکنیم و کلی Event داریم و گاهی هم نداریم مخاطبمان از اینجا با ما همراه میشود. قاعدتاً اگر ما فرض کنیم که یک سال دو سال یکبار به اجرای صحنهای میرسیم همین وضعی که الان در سالن داریم باز تکرار خواهد شد؛ اما من فکر میکنم که ما از معدود گروههایی هستیم که ظرفیت این را داریم که مخاطب را درگیر پروسهمان کنیم. یعنی من چطور مخاطب را از یک تماشاچی که روی صندلی بنشیند تبدیل کنم به یک اکتیویستی که در این دو سال در کنار ما او هم دارد فعالیتهایی میکند و اگر به اجرای عموم میرسیم، او دارد در این فستیوال همه این دستاوردهایی که دور هم جمع شده شرکت میکند. این که برای خودم هم خیلی علمی است. از تئاتر گروتفسکی میآید. از جریان معاصر خیلی دارد کمک میگیرد. الان من به تئاتر به عنوان یک پروژه فرهنگی نگاه میکنم. در دل کار سؤالات پژوهشی وجود دارد. کلی سؤال و سناریو وجود دارد برای بیرون از این گروه و اینکه چگونه آنها را همراه اثر کنیم.
مثلاً با آن فرمی که بیرون سالن گذاشتی آدمها را گزینش میکنی. به آنها خبر میدهی چقدر از آن کار استقبال میشود؟
آگاهی: مسلماً چون رفتار طبیعی نیست. چندان استقبالی نمیشود. مسلماً در رندینگ و مارکتینگ مهمترین کار رفتار سازی است؛ ولی میدانم آن کسی که بعد از آن اجرا میآید آن فرم را امضا میکند، حتماً میآید.
در اول صحبتت گفتی که بازیگرانی تربیت شده حداقل در این دورههای اخیر موسیقی را خوب نمیشناسند و آواز نمیتوانند بخوانند؛ ولی گروه تو هم در اجرا ساز میزنند و هم میخوانند. خیلی کم پیش میآید که دیالوگها به شکل نثر بیان شود و همیشه به شکل منظوم آواز میخوانند. این محصول تربیت تئاتری نیست. من در سینما تئاتر درس خواندم که اینها را یاد نمیدادند. یعنی خروجی واحد درسی سولفژ این نبود که یک عدهای روی صحنه بتوانند آواز بخوانند. چون یک دوره کوتاه ۱۲ جلسهای است یک روز استاد بیاید و یک روز نیاید. آخرش این است که بدانی سولفژ چه هست. اگر خودت آدم پیگیری باشی و بروی استاد سولفژ پیدا کنی و دوره طولانی بگذرانی و سختی و مشقت آن را بپذیری حتی شاید مدتی از دنیای بازیگری هم فاصله بگیری، میآموزی. به واسطه همین یادگیری است که در مورد گروه تو صادق میشود؛ چون خیلی گروه پر کاری نبوده. در این ۹ سال گذشته تعداد کارهایتان از لحاظ آیتمی خیلی محدود است؛ کما اینکه هم نسلهای شما هر سه ماه دارند یک کاری را تولید میکنند یا به شدت از این گروه به آن گروه میروند. بچههای تو این کار را نمیکنند. حالا اینکه تو برای رسیدن به این قصهای که بچهها بتوانند بخوانند و ساز بزنند در گروهت چه کار کردی؟ من یادم است در مدهآ ساز زدنی در کار نبود؛ ولی اینجا همیشه یک نفر دارد ساز میزند.
من خیلی خوشبخت هستم؛ چون دانشگاه شریف قبول شدم
آگاهی: من خیلی خوشبخت هستم؛ چون من شریف قبول شدم. میخواستم برق بخوانم و عاشق ریاضی بودم و الان هم هستم. هنوز هم ریاضی میخوانم. همان سالهای اول اتفاقاتی که نمیخواهم اینجا باز کنم یکدفعه با تئاتر آشنا شدم. رفتم سر تمرینهای گروه دانشگاه. همان دانشگاه شریف و چنان انرژی از من آزاد کرد گویا پرت شدم به یک دنیای دیگر. من اینجا شانس آوردم. من سرکلاس ننشستم تا تئاتر یاد بگیرم. من خیلی معجزهوار رفتم و دیدم دارم تمرین خیلی ساده گرم کردن را انجام میدهم. بعد دیدم دارم متن حفظ میکنم و دیدم این من را وصل کرد به خیلی جاها. گذشت و من در شریف مدام تئاتر کار میکردم؛ حتی برق را تغییر دادم به ریاضی. به خاطر همین بود که درس را تمام کنم و در همه سالهایی که من در شریف بودم و یکی از شانسهایم این بود که یک سالن در اختیارم بود. در آن گروه من معروف هستم به تمرینهای زیاد. من آنجا هم زیاد تمرین میکردم.
چه کسی به شما آموزش میداد؟
ما جزیرهای هستیم که از طریق آبهای آزاد به جزایر دیگر وصل میشویم
آگاهی: من شاگرد علی پورشانی هستم که او هم از بچههای شریف است و الان هم قرار است کار کند. امیدوارم همه چیز جور شود تا او دوباره کار کند. علی طراح خیلی خوبی است. علی جملهای داشت که زندگی ما را سیاهتر کرد. او میگفت ما در جزیره شریف کار میکنیم. به بیرون کاری نداریم و همین باعث شد در وجود من چیزی به وجود آمد که من جدا شدم. باربا یک توصیفی دارد میگوید که ما جزیرهای هستیم که از طریق آبهای آزاد به جزایر دیگر وصل میشویم. یعنی بگذار من استقلال خودم را حفظ کنم. مثلاً در دهه ۸۰ که من دانشجو بودم این کتاب گروتفسکی خیلی مد بود و من هم مثل همه کتابهای استانیسلاوسکی میخواندم رسیده بودم به این کتاب آبی و میخواندم و هیچی متوجه نمیشدم. تمرینهایش را انجام میدادیم و کپی میکردیم؛ ولی متوجه نمیشدیم.
فیلمی هم از او ندیده بودی؟
برای جشنواره دانشجویی کار میکردیم و میگفتند اینها غیر تئاتری هستند
آگاهی: چرا کلیپهایی دیده بودم تا اینکه باز هم یکی دیگر از شانسهای من این بود که مسعود نجفی را دیدم. میدانستم قبلتر از آن که برود لهستان درس بخواند و تحصیل کند، روی گروتفسکی خیلی دقیق کار کرده بود. میخواست یک ورک شاپی بگذارد و من پولی نداشتم و به علی گفتم که کمک کن. او هم گفت من پولش را میدهم و برو ورکشاپها را شرکت کن و رفتم. فکر میکردم قرار است در مورد گروتفکسی بگوید و دیدم که دارد در مورد اتفاقات دیگری صحبت میکند و اینجا آن شانس بعدی من بود. یکباره با سارا اکبری و آرزو صباغ و آرش فتاحی و مهدی اعتماد سعید آشنا شدم. ما آنجا به هم وصل شدیم و شاید من این جسارت را داشتم و گفتم که من کارگردان میشوم. مدهآ از داخل آن درآمد. این را برای این گفتم که این بخشی که تاکید دارم در گروه یا مستقل بودند هنوز دارد از یک سابقهای سنت دانشگاه شریف من میآید. هم دردناک است و هم لذتبخش. برای جشنواره دانشجویی کار میکردیم و میگفتند اینها غیر تئاتری هستند. مطمئناً من از تو بیشتر به تئاتر فکر میکنم. از همین مدهآ و حتی کارهای قبلتر و زمانی که فوقلیسانس میخواندم مثلاً یکی از بچههای تئاتر دانشجویی میگفت مسئلهات حل شد تئاتر دانشجوییها و غیرتئاتری ها قرار است با هم مسابقه بدهند.
من ورودی ۹۰ بودم و در یک دانشگاه فنی تربیت شده بودم. همیشه این مانع وجود داشت که بچههایی که غیرتئاتری بودند سهمیه آنچنانی نداشتند و با شرایط خیلی سختی روبهرو میشدند و نیازمند این بود که پشتوانهای داشته باشند که آنها را به جشنواره راه بدهند. در دانشگاه خیلی مقاومت بود که چرا میخواهی تئاتر کار کنی. الان وضعیت خیلی بهتر است.
تئاتر تحصیل ندارد
آگاهی:به نظرم تئاتر تحصیل ندارد. هنر تحصیل ندارد. ارسطو میگوید اگر میخواهی ببینی که حال یک جامعه چطور است برو ببین آرتیست آنجا چه میگوید.
شاید برای همین است که خروجیهای ما در بازار تئاتر خیلی نیست. بچههای دانشگاه در همان نقطهای که بودند باقی ماندند.
آگاهی: تئاتر کردن الان یعنی دیوانگی مالی.
بله خیلیها رها کردند؛ اما کسانی که گروه تشکیل دادند توانستند به کار ادامه بدهند و حداقل دو سه تا کار اجرا کنند. جایی که گروه از هم میپاشد یک بنبستی است.
ما باید یاد بگیریم که به پای همدیگر بنشینیم
آگاهی: من فکر میکنم زنده نگه داشتن یکی از انقلابیترین کارهای الان است. مطمئناً اگر دو آدمی که رابطه زن و شوهری ندارند و قرار نیست چندان پولی از تولید تئاتر کسب کنند و شهرتی هم به این سادگیها نصیبشان نمیشود و قرار نیست به این زودیها باهم کار کنند، هر روز چند تا دلیل دارند که با هم کار نکنند. فکر میکنم تاریخ رفتاری ما پر است از این رها کردنها. من همین الان خداحافظی میکنم و میروم جایی که تو نیستی. من فکر میکنم تئاتر کار کردن – اگر تئاتر را هنر جمعی در نظر بگیریم – بازهم باید تلاش کنی تا این کار انجام شود. میشنوم گروهی متلاشی شده که هر گروهی باشد، یک پیام بد در جامعه است. ما باید یاد بگیریم که به پای همدیگر بنشینیم. من الان کارم روی صحنه است. چند نفر هم تعریف میکنند. میتوانم بگویم بله من کارگردان هستم و من اینها را آدم کردم؛ ولی این نیست. من همان قدر در این کار سهیم هستم و نقش دارم که سارا اکبری و محمد طاهری دارند و حتی آنهایی که در این گروه نیستند. ما یادمان میرود و این مراعاتی که در کنار هم نداریم. میشود منازعه و جدا شدن و تحمل نکردن که به نظرم تحمل نکردن یکی از بزرگترین مصیبتهایی است که الان داریم.
اجرا نکردن پرومته دو ساله به طول کشید. بچهها سختشان نبود که ۲ سال روی صحنه نرفتند؟
بازیگر من برایش پروسه آمادهسازی مهم بوده و کار کرده
آگاهی: این هم شانس من است. ما داریم کنار همدیگر کاری میکنیم که برایمان ضروری است. اجرا رفتن یک بخشی از ضرورت است. ما هم این شهوت را داریم. نمیدانم این شهوت درست است یا نه. الان وقتش هست برایمان یا نه. کارهای قبلیمان در رپرتوار که آماده است مثل مردگان و هملت یا پرومته که سال گذشته اجرا رفتیم، میتوانیم یک پلاتو بزنیم و تند تند اجرا بریم و پول دربیاوریم؛ ولی نداریم. آن چیزی که ما را نگه میدارد همین است. مثلاً وقتی میگویی که من در مدهآ میدیدم که کسی ساز نمیزند یا اینگونه ساز نمیزند ولی الان گویا توسعه پیدا کرده این به خاطر انسجام است. بازیگر من برایش پروسه آمادهسازی مهم بوده و کار کرده. من برای همین میگویم سقف تئاتر ما کوتاه است. من الان در جایگاه چهره سینمایی از خودم میپرسم دیگر کجا را بگیرم؟ چرا اصلاً کیفیتم را ببرم بالا؟ به وضعیت سینما نگاه کن. به چهرههایی که میآیند و میروند توجه کن. با چه سرعتی دارند حذف میشوند. زمانی استارهایمان را کسی نمیتوانست حذف کند؛ چون کیفیت داشت. تو هم خوب هستی؛ ولی این گفتمان غالب ترجیح میدهد که الان بیایی رو و بعضاً میکشد پایین. به خاطر مهارتت اینجا نیستی. به خاطر انتخاب من است که اینجا هستی و ما ترجیح میدهیم که مهارتمان را ببریم بالا.
چنین بحثی در همان برنامه میزانسن درباره نوید محمدزاده مطرح شد.
آگاهی: من برای نوید خیلی احترام قائل هستم؛ چون میدانم که نوید خیلی زحمت کشیده. رفیق نزدیک نبودیم. هیچ وقت؛ ولی از دور مثل زمانی که در دوران دانشجویی بود و کار میکرد میدانم که خیلی زحمت کشیده. نقد من به سیستم است.
رفیق نصرتی هم همین را میگفت که سیستم دارد نوید را خراب میکند.
سیستم باید عزاداری کند که چرا استعدادی عمرش چنین کوتاه است
آگاهی: بله این سیستم جا ندارد. من خیلی ناراحت بود که رضا ثروتی کار نمیکرد و الان خیلی خوشحال هستم که دوباره دارد کار میکند. ثروتی جزء شاعرهایی است که باید روی صحنه باشد؛ حتی اگر اختلال به وجود میآورد. اگر او کار نکند. امثال او و دکتر رفیعی و آقای بیضایی در ایران وقتی کار نمیکنند، ضایعه این نیست که آنها کار نمیکنند، یک سیستم باید عزاداری کند که چرا من آن قدر لیاقت ندارم که او اینجا کار کند. سیستم باید عزاداری کند که چرا استعدادی عمرش کوتاه است و این نشان میدهد که یک چیزی ثبات ندارد.
البته رضا ثروتی در ایرانشهر به نام گروهش مشغول بود.
آگاهی: من اینگونه فکر میکنم که این تفکرات باز هم اینها ناشی از واقعی نبودن تفکر است. آن کسی که پشت این دیوار نشسته و از داخل این دوربین من را نگاه میکند او هم آدمی است مثل من با همه خطاها و این فرا بشری فکر کردن در مورد تصمیمات غیر شرعی و اشتباه است.
قصه رضا ثروتی را چون خودم دنبال میکردم و شاید هم خودم در قصه او نقشی داشتم به نوعی به خودش بازمیگشت. جدالش با پالیزدار و نامهای که نشوت خیلی آزارش داد. و من دیدم که بر سر دایره ده با آتیلا پسیانی و همایون غنیزاده در فیسبوک حرفهایی زد که نشان از وضعیت امروز بود. آن موقع فهمید که سیستمسازی چه رویهای را طی خواهد کرد.
این جملاتی که من مهمترین کارگردان تاریخ ایران هستم خندهدارترین جملات است
آگاهی: من خیلی خوشحال شدم آن زمانی که دایره ده شکل گرفت. مسأله از این حرفها خیلی سادهتر است. آقای ثروتی با یک آقای دیگری نتوانسته مکالمه کند. این ربطی به حمله مغولها به ایران و کتاب سوزی در ایران ندارد. این جملاتی که من مهمترین کارگردان تاریخ ایران هستم خندهدارترین جملات است؛ اما این که از این اتفاقات در دایره ده اینگونه از آن تفسیر میکنی این به خاطر آن زمان نیست. این به خاطر این است که آن بستر و آن مجموعه بدون ساختار هنر در ایران یک وضعیتی را به وجود میآورد که این موقعیتها در آن خلق میشود. کاش آن کسی که شروع به مطالعه کردن میکند که امثال شما و رفیق باید این کار را انجام دهند، این است که این را در ظرف آدمها نبینید. حتی ضروری کردن هنر کار من نیست. کار من و امثال من نیست. ما یک اندازهای داریم؛ چون نه من تصمیمگیر دولت هستم نه جامعهشناس هستم. من آرتیست هستم. نمیدانم جدیداً در قانون اصلاح شده یا نه. اگر ما فلان برندی را از فوتبال اسپانسر میکنم و مالیاتش فلان میشود نمیدانم الان در تئاتر این هست یا نیست.
ما اساساً در تئاتر یک مشکلی داریم که من خیلی درموردش مطلب نوشتم. ما حقوق نمیدانیم. مثلاً ما یک شهاب آگاهی داریم که ریاضی میداند اصلاً از آن استفاده نمیکند؟ هیچ وقت به شما نگفتند که آقای آگاهی شما که ریاضی میدانی بیا درمورد تئاتر و ریاضی صحبت کن. پایاننامه من در مورد ریاضیات و تئاتر بوده ولی کسی نگفت بیاد درباره الگوریتم و تئاتر صحبت کن که از قضا در تئاتر کارایی دارد. کما اینکه در غرب این اتفاق دارد میافتد. صد در صد ما تئاتری حقوقدان هم داریم که حقوق خوانده و بعد تئاتر خوانده و هیچ وقت به او نمیگویند که بیا قوانین حقوقی را مطالعه کن و مشاوره بده. اینکه چگونه میتوانی به واسطه مفاد قانونی و حقوقی که در کشور تصویب شده امتیاز کسب کنی. اگر مهدی شفیعی موفق شد از مجلس بودجه بهتری بگیرد نسبت به تمام مدیران قبلی به این دلیل بود که شفیعی حقوق میدانست. یعنی حقوق مالی میدانست. مدیر مالی بوده در ارشاد و قوانین مالی را به خوبی میدانست که به این وسیله میتواند چارت بهتری بنویسد و در مجلس تصویب بشود و قدرت چانه زنی قوی داشته چون توانایی مالی خوبی داشته. این اتفاق متاسفانه در تئاتر نمیافتد و تک و توک آدمهایی ظهور میکنند که آن آدمها خیلی برای ما مقدس میشوند. مثلاً میشود منتظری سلیمی و اینها هیچ کدامشان تئاتری هم نیستند. تئاتر را دوست داشتند. تخصصشان چیز دیگری بوده ولی توانسته به تئاتر کمک کند. این در تئاتر ضعف است. یعنی ما حقوقدان نداریم در مرکزهای نمایشی. شما هیچ فرد حقوقدانی نمیبینی. نمیدانی اصل ۲۰ قانون اساسی که قانون برابری کار در ایران است چگونه از آن استفاده کند. تئاتریها به عنوان شغل محسوب نمیشوند طبق قانون ۲۰ میتوانی مسئله بیمه آن را حل کنی. به شرطی که خوب بتوانی تفسیر کنی. همین اصل ۴۴ قانون اساسی در مورد خصوصیسازی که به سبب فقدان درک حقوقی قضیه که اصل ۴۴ در مورد هنرها پاسخ میدهد یا نمیدهد باعث میشود تئاتر وارد چالش شود .مثلاً در اصل ۴۴ قانون اساسی گروههایی هستند که اینها نباید خصوصیسازی بشوند کما اینکه شدند مثلاً شیلات و جنگل و معادن و راهآهن. یکی از گزینهها صدا و سیما بوده. به هرحال تئاتر یک نقش خیلی قوی در صدا وسیما دارد. هنرمند و کارگردان تولید میکند. نویسنده تولید میکند. صدا و سیما خودش اینها را تولید نکرده، اینها را از تئاتر عاریه میگیرد و میبرد آن طرف و زمانی که داشتند قوانین را تولید میکردند خودش هم داشت تئاتر کار میکرد. کسی نمیگوید تئاتر خصوصی شد تکلیف صدا و سیما چه میشود. این هنرمندی که دارد کار میکند و شما میگویید این هنرمند بخش خصوصی است در صدا و سیما تکلیفش چیست؟ آیا قانون اصل ۴۴ دچار خدشه نمیشود؟ بعد میبینی که محمود احمدی نژاد در سال ۸۷ یک ابلاغیهای دارد مبنی بر به کارگیری اصل ۴۴ قانون اساسی و رقابت و شرایط خصوصی سازی صحبت میکند. میبینی که هیچ کدام از آن بندها به تئاتر نمیخورد. ما اصلاً در مورد حقوق تئاتر حرفی نزدیم.
آگاهی: چون ما مرجعیت نداریم. نه منطق هنرهای نمایشی مرجع محسوب میشود نه خانه تئاتر مرجع محسوب میشود. نه هیچ گعده و گروه و مثلث و دایرهای این را در خودش دارد. رفتاری که ما در جامعههای تئاتری خیلی دچارش هستیم این است که من هرچقدر که فاصله داشته باشم و مرکز و فلان را قبول نداشته باشم ارجحتر و معتبرتر هستم؛ در حالیکه یک چیز بزرگی دارد و دیده نمیشود. شما موظف هستید که کار من را حل کنید.