«یاد آن داستان هانس کرستین اندرسن و لباس پادشاه و خیاط میافتم که هیچکس جرأت نمیکرد بگوید پادشاه لباسی بر تن ندارد و به گمانم حالا دیگر واقعا یکی باید آن را میگفت.»
به گزارش کسب و کار نیوز به نقل از ایسنا ، این جملهها سخن یکی از اعضای پیشین انجمن صنفی طراحان گرافیک است که معتقد است در زمینه استعفای او از این انجمن، برخلاف قانون وزارت کار عمل شده است.
مهرداد ذوالنور ـ گرافیست ـ میگوید، استعفانامهی خود را به هیات مدیره داده تا طبق قوائد جاری در مجمع عمومی مطرح و تایید شود، اما رییس مجمع عمومی عادی و فوقالعاده، نامی از او یا اینکه یکی از اعضاء به اختیار و درخواست خود از عضویت در انجمن استعفا کرده است نیاورده است و صرفا به اینکه تعدادی از اعضا به دلایل همیشگی (یعنی پرداخت نکردن حق عضویت سالیانه یا سفر دائم به خارج از ایران) لغو عضویت شده، بسنده کرده است.
او همچنین اظهار میکند، از آنجا که وی متن استعفا خود را به صورتی کاملا مؤدبانه برای انجمن ایمیل کرده و از رسیدن آن تلفنی اطمینان حاصل کرده، هیات مدیره پس از مجمع عمومی حتی یک جمله مبنی بر پذیرفته شدن استعفاء، برای او نفرستاده است.
او که از سالهای اولیه تاسیس این انجمن در آن حضور داشته است، توضیح میدهد که تاکنون فقط چند بار در مواردی که اعضاء به دلیل پرداخت نکردن چندین ساله حق عضویت یا نبودن در ایران، طبق قانون، لغو عضویت شدهاند، سابقه داشته که برای احترام، اسامی آنان برده نشده و سایران فقط با بلند کردن دست خود، با لغو عضویت آنان در مجمع موافقت میکردند اما در این جلسه برخلاف قوانین وزارت کار و بنا بر تدبیر یا مصلحت یا قانون نانوشته (چون تاکنون در این سالها کسی به اختیار درخواست لغو عضویت نکرده بود) نامی از او در مجمع برده نشده است.
این هنرمند گرافیست در سخنانش همچنین به سالهای اولیه انجمن و «پدرخواندگی» مرتضی ممیز بازمیگردد و درباره آن دوران نیز سخن میگوید:
آقای ذوالنور! چه شد که تصمیم به لغو عضویت از انجمن صنفی طراحان گرافیک، گرفتید؟
موضوع به چند سال پیش بازمیگردد، در آن دوران با وجود اینکه من و هیات مدیره آن دوره سلیقههای صنفی یکسانی نداشتیم، اما من برای میزبانی و پذیرایی از استفان زاگمایستر دوباره وارد پروسه همکاری با انجمن شدم. تصمیمگیری هم درباره آن سخت بود. به نظرم رسید که مهمانمان کسی نیست که بین اختلافات صنفی بشود او را به امان خدا رها کرد. در این مورد هم همه چیز خوب پیش رفت. اما اشتباه من از آنجا شروع شد که همکاری با انجمن را ادامه دادم؛ نه من متوجه بودم و نه دوستان باتجربه که به نظرم به عمد، تمایل نداشتند یادآوری کنند کارهای ریشهای و پایهای در آن دوره انجمن فراموش شده است.
انجمن در سالهای اولیه خود چطور اداره میشد و تعادل بین این اتفاقاتی که میگویید چطور کنترل میشد؟
در یک «دوره طلایی» بهرام کلهرنیا به عنوان مدیر گروه گرافیک دانشکده هنر و معماری، به دلیل اینکه با مرتضی ممیز، قباد شیوا، مصطفی اسدالهی، ابراهیم حقیقی، رضا عابدینی و … دوستی داشت، از آنها برای تدریس در دانشگاه دعوت میکند. انرژی این افراد و گفتوگوی مداوم درباره انجمن به دانشجویانشان نیز منتقل میشد. بالاخره با مدیریت و «پدرخواندگی» مرتضی ممیز و تلاش فراوان همنسلانش، انجمن صنفی طراحان گرافیک شکل گرفت. ممیز کاملا قادر بود با کاریزما و رفتار پدرسالانهاش، از همنسلانش نیز به اندازه دیگران کمک بگیرد. نتیجه این کار برگزاری موفق دو دوره بیینال بینالمللی با حضور بیش از ۲۰ مهمان خارجی بود. افرادی مانند من نیز در آن دوران (قبل از سال ۸۰) شروع به کمک به انجمن کردند.
در نهایت روزگار به «پدرخوانده» مهلت نداد، در لندن بودم که خبر فوت او را شنیدم. راستش انجمن دیگر هرگز به تیزی و برندگی زمان او نشد و به مرور خاصیتهایش رنگ باخت. اما او قطعا بلد بود علیرغم همه پیچیدگیهای دوستان هم دوره خود، تعادل همه چیز را به روش خودش به خوبی کنترل و حفظ کند. البته باید بگویم همه داستان سیاه و سفید نیست و قطعا کارهای مفید زیادی توسط هیات مدیرههای مختلف در دورههای مختلف انجام شده است. انجمن برای من و خیلیهای دیگر اتفاق مهمی بود و هرکاری میتوانستیم از عکاسی گرفته یا طراحی و چاپ نشریه انجمن و … از سال ۸۰ انجام میدادیم.
درباره دلیل استعفایتان بیشتر توضیح بدهید.
اصل داستان از آنجا شروع شد که هیات مدیره جدید جایگزین شد و تلاش کرد به سرعت با روشهای جواب داده قبلی، مانند فعال کردن کمیتهها و کارگروههای مختلف، توانش را افرایش دهد. بماند که مقدار فراوانی بدهی و قرارداد امضاء نشده از دور قبل روی دست آنها مانده بود. من نیز به عنوان مدیر روابط عمومی و سخنگوی انجمن انتخاب شدم. کمی بعدتر نیز هیات مدیره شروع کرد به اعلام بدهیها و مشکلات و جلسه با مشاوران و اعلام وضعیت بحرانی انجمن.
در همان روزها، یکشنبهای را به یاد دارم که هیات مدیره قبلی به انجمن دعوت شدند و همه در دو طرف یک میز نشستند و خوب یادم هست که آن روز آقای علی رشیدی (رییس هیات مدیره قبلی) کت خود را درآورد و آستینهای خود را بالا زد و با حالتی که من در این بیست و چند سال از ایشان ندیده بودم و با لحنی تند، گفت «این حرفها چیست که پشت سر ما میزنید؟» به جز یک نفر که محتاطانه و مودبانه نکاتی را گفت، تقریبا همگی سکوت کردند. در نهایت آقای رشیدی گفت «روش مدیریت ما همین بوده که میبینید و اگر میتوانید، شما بهتر مدیریت کنید! و اگر هم حرفی دارید همین الان جلو روی من بزنید». بعد از چند دقیقه سکوت، شیرینی تعارف کردند و همه با خنده از انجمن خارج شدند.
صادقانه بگویم تا این حد انفعال و رفتار متناقض برایم باورنکردنی بود. خود من از آن لحظه تا روزها مبهوت بودم که استادانی که در غیاب هیات مدیره قبلی رگ گردنشان از این همه بدهی و نابسامانی بالا میزد، حالا چطور با یک تشر و احتمالا میانهداری چند دوست مشترک، همه چیز برایشان عادی شده و صورت مساله را حذف کردند. این شاید جدیترین جرقهای بود که به من میگفت در جای اشتباهی ایستادهام.
همان روزها نزدیک به برنامهریزی برای هفته گرافیک سال ۹۵ بود و تجربه ۱۷ سالهی من در بخش روابط عمومی میگفت، اجرای این نمایشگاه، به مشکل برمیخورد. این موضوع را به هیات مدیره منتقل کردم و در نهایت، در دقیقه ۹۰ تصمیم بر آن شد که هفته گرافیک مختصر و بر اساس شرایط و توان و بحرانهای انجمن برگزار شود.
در جلسه بعدی هیات مدیره که بعد از برگزاری هفته گرافیک برگزار شد، آقای حقیقی با دلخوری فراوان گفت که دوستانش پشت او را خالی کردهاند و به خاطر ناراحتی از این ناجوانمردیها، استعفاء میکند. جالب اینکه در میان اسمهایی که نام برد، نام من نیز بود. نفهمیدم چطور منی که اولین کسی بودم که احساس خطر و آبروریزی و آن را اعلام کردم، میتوانستم پشتشان را خالی کرده باشم؟!
آنها حتی یک سال بعد هم نتوانستند دوسالانه «سرو نقرهای» را ناپلئونی برگزار کنند، باز همان سوال قبلی به ذهنم رسید که من اصلا در اینجا چه کار میکنم؟ در جلسه بعد که برای خداحافظی با آنها رفتم، گفتم که وظیفه من گفتن آنچه میدیدم بود. آیا خبر دارید همین حالا در موزه هنرهای معاصر نمایشگاه «کارنامه» با چه کیفیت و اندازهای در حال برگزاری است؟ کیفیت و محتوای نمایشگاه آن در حدی است که حراجی ساتبیز خبر آن را روی سایت خود میگذارد. آن وقت شما با استاندارد ژوژمانهای کلاسی به برگزاری هفته گرافیک نگاه میکنید!؟ همه پرسیدند که «کارنامه» چیست؟ بهجز آقای حقیقی که در آن کار داشتند …
دیگر بعد از آن، به جلسات هیات مدیره نرفتم و همه هم مدام از کسالت آقای حقیقی و اجرایی شدن استعفایش در صورت حاد شدن آن، میگفتند و نگران بودند. فقط نمیدانم چطور خبر نداشتند که ایشان صبحها ۹ تا ۲ بعد از ظهر به عنوان مدیر هنری هر روز به یکی از شرکتهای بزرگ تبلیغاتی میروند و کمی قبل از شروع «سرو نقرهای» سال ۹۶، او از ریاست انجمن استعفا میکند و به عنوان یک عضو معمولی در هیات مدیره حاضر میشود و در این میان هم با آسودگی رییس شورای عالی خانه هنرمندان میشوند …
بعدتر که فراخوان «سرو نقرهای» را دیدم و به یکی از اعضای هیات مدیره که نمونهی اخلاق در سالهای گذشته من بودهاند نکاتی را گفتم، او گفت فراموشش کن، اینقدر سخت نگیر! فقط یک سال دیگر از این دوره مانده است! و این برای من ضربه آخر بود؛ چراکه عین این جمله را از هیات مدیره قبل هم شنیده بودم.
بالاخره این دوسالانه برگزار شد اما پرسش فراوان بود. به عنوان مثال انجمنی که بالای ۱۰۰۰ عضو دارد فردی مناسبتر از دبیری که عضو انجمن نیست، در دسترس نداشت؟ یادم است چند باری به هیات مدیره گفته بودم اصلا حواستان نیست دراطرافتان چه میگذرد! دیگرهیچ چیز مانند ۲۰ سال پیش نیست و طبیعتا این روزها هم هیات مدیره حتی نمیدانند آنچنان کارها کپی است که دیگر اصل و فرع را نمیتوان از هم تشخیص داد!
پس به طور کلی فکر میکنید انجمن کارایی گذشته را ندارد؟
به نظر شما انجمنی که در بهترین حالت از رفتار ۲۰ سال قبل خود هم نمیتواند الگو بگیرد چطور انجمنی است؟ آنهم بدون آن برش و کیفیت! استادان ما بهروز نیستند و از نسل جدید و اطراف خود واقعا خبر ندارند. اگر فکر میکنید شوخی میکنم، خودتان «سرو نقرهای» آخر را با یک نمایشگاه که حول محور گرافیک و در یک گالری کوچک برگزارمیشود، مقایسه کنید. به نظر شما چطور میشود که هیات مدیرهای که سن عقلانیاش دور یک میز نزدیک ۴۰۰ سال میشود، حاضرند رویدادشان را روی جعبههای خالی کارتن برگزار کنند یا پوسترهایشان را جوری روی دیوار نصب کنند که بعضی لوله شده داخل رفته بودند و بعضی آمده بودند بیرون! آیا هیچ مشاوری نبود اینها را به آنان بگوید؟! یاد آن داستان هانس کرستین اندرسن و لباس پادشاه و خیاط کلَک میافتم که هیچکس جرات نمیکرد بگوید پادشاده لباسی بر تن ندارد و به گمانم حالا دیگر واقعا یکی باید آن را میگفت.
از فعالیتهای خودتان در این روزها بگویید.
من گرافیک خواندهام، اما این روزها کمتر دلمشغولی من است و بیشتر عکاسی بهنوعی برایم جدیتر شده است. شانس این را که عکسهایم در «لوموند»، «گاردین»، «نیویورک تایمز» و «ال پاریس» چاپ شود داشتهام و فکر کنم یک تجربه سینمایی هم آن را کامل میکند که تهیهکنندگی فیلم اسب دوپا در سال ۲۰۰۸ بوده که این فیلم در بیش از ۳۰ کشور دنیا پخش شده است. این روزها کمی روی خاطرات سینماییام و جمع و جور کردن یک کتاب از خاطرات سفرهایم (از افغانستان) و گفتوگوهای پراکنده با افرادی مانند برایان دیپالما، وودی آلن، تارانتینو، جیم جارموش، نائومی واتس، بنیسیو دل تورو و جاناتان دمی و همینطور ادیت عکسهایم کار میکنم.
فکر میکنم به زودی در مجله تایم هم تعدادی از عکسهای افغانستانم بعضی تمامصفحه و بعضی نیمصفحه در بخش فرهنگی که ترکیبی است از خاطرات خودم و یکی از خبرنگاران آن، در هشت صفحه منتشر شود، که البته توافق کردیم که در شمارهای که کمتر سیاسی باشد چاپ شوند. در نهایت، هنوز جا برای بازیگوشی و یاد گرفتن و بهروز شدن برای خودم گذاشتهام تا کمی برای خودم مفیدتر باشم.