صفحه اصلی / آرشیو مطالب روزنامه کسب و کار

گفتگو با فریبا معصومی ؛

به ناامیدی فرصت جولان نمی دهم

هستند افرادی که نه‌تنها به ناامیدی فرصت جولان نمی‌دهند، بلکه در اوج مشکلات و ناامیدی‌ها راه تازه‌ای...
را در پیش می‌گیرند؛ راهی که بعد از مدتی راه‌گشای افراد دیگر می‌شود.
به گزارش کسب و کار نیوز و به نقل از بنیاد ملی نخبگان، سلامتی، نعمتی است که کسی قدردان آن نیست، مگر زمانی که پای مصیبتی یا بیماری‌ای به میان بیاید. البته عکس‌العمل بیشتر افراد ناامید شدن است، اما هستند افرادی که نه‌تنها به ناامیدی فرصت جولان نمی‌دهند، بلکه در اوج مشکلات و ناامیدی‌ها راه تازه‌ای را در پیش می‌گیرند؛ راهی که بعد از مدتی راه‌گشای افراد دیگر می‌شود. از سوی دیگر در دنیای امروز برای پیشرفت کشور باید از ظرفیت‌های همه افراد استفاده کرد و چرخ اقتصاد را به گردش درآورد. دیگر معلولیت و ناتوانی دلیلی برای بی‌کاری و مصرف‌کننده بودن صرف نیست. اگرچه هنوز در جامعه ما بسیاری از معلولان نمی‌توانند برای خود و جامعه‌شان مفید باشند، اما هستند معلولانی که با تلاششان در حرفه‌ای که می‌آموزند، سرآمد می‌شوند. فریبا معصومی 31ساله با وجود بیماری راشیتیسم که جز چشمان و سرانگشتان و مچ دست، تمام اندامش را اسیر کرده، یکی از همین افراد است. دختری که میل بافتنی و کلافی کاموای رنگی سال‌هاست با او انس گرفته است تا ببافد و بفروشد و در نمایشگاه‌ها هنرش را عرضه کند. در ادامه قصه فریبا را می‌خوانیم.
عروسکها از دختربچهها و بازیهایشان خاطرات زیادی به سینه دارند و دستکشهای رنگی، بهانههای خوبی هستند برای از ته دل خندیدن. خاطرهبازی شما و عروسکها از کجا شروع شد؟
من هم همانند همه بچهها از دیدن رنگها و کشیدن نقاشی لذت میبردم. برای همین نقاشی را شروع کردم و بعد از مدتی گلسازی را تجربه کردم، هویهکاری و سرمهدوزی و... نیز برای مدتی باعث سرگرمی من شدند. همه این تجربیات یک سالی طول کشید و حالا دیگر 13ساله شده بودم و یک اتفاق مسیر زندگی من را تغییر داد. پدر و مادرم قبلا کشاورز بودند، اما با بالا رفتن سنشان نتوانستند این کار را ادامه دهند. پدر و مادرم زندگی فقیرانه و سختی داشتند. روستایی که ما در آن زندگی میکردیم، حتی آب لولهکشی نداشت و مادرم باید بالای کوه میرفت و شیلنگی را در مسیر آب میگذاشت؛ مسیری که مادرم ناچار بود هر روز نفسزنان طی کند. گاهی اوقات شیلنگ جابهجا میشد و او مجبور بود بارها این کار را تکرار کند. جاده خاکی و نبود بیمارستان باعث شد بعد از ابتلا به سنگ کلیه چند ماهی با دردم مدارا کنم.
آنقدر شرایطم وخیم شد که دکترها جوابم کردند. برای مادرم سخت بود من را به دستشویی که خارج از خانه بود، ببرد. اما من از امام رضا(ع) شفایم را گرفتم.20ساله که بودم، مشکلاتی برای مادرم پیش آمد و پدرم ناچار شد تمام زندگیمان را برای درمان مادرم بفروشد. زمانی ما حتی یک 200تومانی هم نداشتیم. 26ساله بودم که مجددا مادرم سکته کرد و یک طرف بدنش کامل فلج شد. به دلیل بستری شدن مادرم در بیمارستانی در تهران حدود دو ماه از مادرم دور بودم. این مدت زندگی برایم بسیار تلخ و سیاه شده بود. روزی خواهرم دو کلاف کاموا برایم خرید و یک دستگیره ساده بافتم و آن را 1500تومان فروختم.
آن زمان 1500تومان پول یک کلاف کاموا بود. همین 1500تومان جرقهای در دلم زد و دوباره کارم را ادامه دادم. باز هم کلاف خریدم و دستگیره بافتم و فروختم تا اینکه پولم 50 هزار تومان شد و همه آن را دادم و کلاف کاموا خریدم و کلی وسیله بافتم و به بهزیستی فومن رفتم. بارها به بهزیستی رفته بودم و درخواست کمک داده بودم، اما همیشه پاسخ میشنیدم که جوانان سالم بیکار هستند و برای معلولان اصلا کار نیست و هیچ پیگیریای نمیکردند. نامهای را به مدیرکل بهزیستی فومن دادم و چند روز بعد با یک مینیبوس به خانه ما آمدند. همه کارهای من را خریدند و حدود 300 هزار تومان درآمد کسب کردم. مدیرکل بهزیستی فومن به من گفت در آینده نمایشگاهی دارند که حتما من را به آنجا دعوت خواهند کرد. من هم با 300 هزار تومان کلی وسیله بافتم و در نمایشگاه به فروش رساندم و همینگونه گذشت و به اینجا رسیدم.
آیا طی این سالها شما حامیای داشتید تا بتوانید راحتتر مسیر را پشت سر بگذارید؟
منبع درآمد من از فروش محصولاتم به دست میآید. مردم این منطقه خودشان وضعیت مالی مناسبی ندارند. من نیاز دارم در یک مکان عمومیتر یا نمایشگاههای صنایع دستی غرفه کوچکی داشته باشم تا مردم از من خرید کنند. من حتی حاضرم با این شرایط جسمیام هر جای ایران که باشد، بروم و هنرم را به مردم عرضه کنم، اما متاسفانه از من حمایتی نمیشود. من حتی حاضرم در شهرهای مختلف کلاسهای آموزشی برای افراد معلول و سالم برگزار کنم، اما باید شرایط آن مهیا شود. حتی بعد از آموزش آنها حاضرم آثارشان را به فروش برسانم. من نه میخواهم و نه قبول میکنم به من کمک مالی شود. هیچگاه خواسته من این نبوده. فقط میخواهم از من حمایت شود و غرفهای در نمایشگاههای دائمی یا فصلی و دورهای صنایع دستی به من بدهند. همه فکر میکنند افراد معلول انسانهای پرتوقعی هستند و فقط از دولت کمک میخواهند.
اما واقعا اینگونه نیست. ما فقط میخواهیم حمایت شویم، حمایت معنوی. حمایت به این شکل که منِ کارآفرین جایی برای فروش محصولاتم داشته باشم. این کمک بهتر است یا من دستم را جلوی مردم دراز کنم و بگویم لباس ندارم، غذا ندارم و... من با حمایتهای مردم به اینجا رسیدهام. مردم از افرادی مثل من بسیار حمایت میکنند و قدر هنر ما را میدانند. یک بار به اصفهان و هشت بهشت رفتم. همان روز در جمع مردم گفتم زمانی که داشتم برای عروسکهایم دست و پا میبافتم، با خودم گفتم ای کاش اینجوری که من دارم برای عروسکها دست و پا میگذارم، خداوند هم این نعمت را به من عطا کند. همین حرف من باعث شد تمام عروسکهایم فروش برود. البته مدیر توسعه کسبوکار و خدمات حوزه اشتغال سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران حامی خوبی برای من بودند و فضایی در دانشکده کارآفرینی تهران برای به نمایش گذاشتن آثارم به من دادند.
 به نظر شما چرا از هنر دست شما استقبال میشود؟
شاید بخشی از آن بهخاطر معلولیت باشد. شاید اگر همین توانایی را داشتم اما سالم بودم، ارزشی نداشت. چون مثل آنچه من میبافم، در تمام ایران هست و هنرمندان بسیاری این آثار را میبافند. اما دلیل اینکه مردم از آثار من استقبال میکنند، به دلیل شرایطی است که دارم. اینکه با وجود محدودیتهای بسیار روی پای خودم ایستادهام. من اینجا هستم تا هم به معلولان و هم افراد سالم که ناامیدند، بگویم انتظار نداشته باشند کسی به آنها کمک کند. باید دست روی پای خود بگذارند، بلند شوند و آینده خود را بسازند.
 با تمام مشکلاتی که سالها با شما همراه بوده، ناامیدی توانسته جایی برای خود دستوپا کند؟
من هم مثل همه آدمها ناامید شدهام، اما شاید تفاوت من با افرادی که ناامید میشوند، این است که من به ناامیدی فرصت ندادم. راهی که امروز به زندگی من رنگوبوی دیگری داده، درست در اوج ناامیدی پدیدار شد. درواقع من با فرصت ندادن به ناامیدی راهحل را یافتم و از آن زمان سالها میگذرد و خدا را شکر دیگر ناامیدی با من غریبه است و راه خانهام را فراموش کرده است.
 شما توانستید با هنرتان شغلی برای خود دستوپا کنید. درواقع کارآفرینی داشتهاید. این کارآفرینی توانسته برای کسی اشتغالزایی کند؟
طی پنج سال این هنر را به 50 نفر آموزش دادهام و در حال حاضر 15نفر با من همکاری دارند. البته اگر بتوانم سرمایه یا حمایتی داشته باشم، حتما کارم را وسعت میدهم و برای افراد بیشتری اشتغالزایی خواهم داشت. در اطراف من آدمهای زیادی وجود دارند که از نظر مالی مشکلاتی دارند و اگر روزی بتوانم، حتما برای همه آنها کاری خواهم کرد؛ کاری که به مرور بتوانند روی پای خود بایستند و همانند من روزی حلال سر سفره خود ببرند.
تا به حال از وام و تسهیلات بانکی استفاده کردهاید؟
بله. من برای ادامه و گسترش کارم از تسهیلات بانکی استفاده کردهام و در حال حاضر هم اقساط آن را پرداخت میکنم. خدا را شاکرم که توانستهام طی پنج سال گذشته مغازهای برای آموزش خانمها تهیه کنم و حالا خانهای برای خودمان داریم. من قبل از این پنج سال تنها به نداشتههایم میاندیشیدم و ضعفهایم برایم بزرگ به نظر میرسیدند. اما حالا دیدگاهم به زندگی تغییر کرده و تنها داشتهها را میبینم. این نگاه زیباتر است و همه ما باید آن را بیاموزیم و به کار بگیریم.
از تبلیغات برای فروش محصولاتتان بهره میبرید؟
در ابتدای کار چیزی از تبلیغات نمیدانستم و مشتریانم بیشتر مردم محله و همسایهها بودند. اما به مرور به اهمیت تبلیغ پی بردم و فهمیدم میتواند روی میزان فروشم تاثیر بگذارد. با پرسوجوهایی که داشتم، فهمیدم میتوان در اینترنت تبلیغات داشت. در حال حاضر کسانی که به صورت حضوری محصولات من را میبینند، برایم تبلیغ میکنند. همینطور مسئولان نمایشگاهها نمونه کارهایم را در اینترنت و تلگرام میبینند و به من غرفه رایگان میدهند تا بتوانم محصولاتم را بفروشم. 
برای جذب مشتری بیشتر چه راهی را در پیش گرفتهاید؟
خوشرفتاری و محصول باکیفیت دست مشتری دادن بهترین راه جذب مشتری است. محصولات من با اینکه کار دست هستند، قیمت مناسبی دارند و خریداران هم از کیفیت و هم قیمت راضی هستند.
 نگاهتان به آینده چگونه است؟
حتما روزهای خوبی برای همه خواهد بود. باید به همه چیز مثبت نگاه کنیم و تنها به داشتههایمان فکر کنیم. اگر حمایت شوم، در آیندهای نهچندان دور به افراد زیادی آموزش خواهم داد. امیدوارم در آینده به آرزویم که تعلیم معلولان است، برسم تا آنها نیز بتوانند برای خودشان درآمدی داشته باشند؛ درآمدی از دسترنجشان.„