هستند افرادی که نهتنها به ناامیدی فرصت جولان نمیدهند، بلکه در اوج مشکلات و ناامیدیها راه تازهای...
را در پیش میگیرند؛ راهی که بعد از مدتی راهگشای افراد دیگر میشود.
به گزارش کسب و کار نیوز و به نقل از بنیاد ملی نخبگان، سلامتی، نعمتی است که کسی قدردان آن نیست، مگر زمانی که پای مصیبتی یا بیماریای به میان بیاید. البته عکسالعمل بیشتر افراد ناامید شدن است، اما هستند افرادی که نهتنها به ناامیدی فرصت جولان نمیدهند، بلکه در اوج مشکلات و ناامیدیها راه تازهای را در پیش میگیرند؛ راهی که بعد از مدتی راهگشای افراد دیگر میشود. از سوی دیگر در دنیای امروز برای پیشرفت کشور باید از ظرفیتهای همه افراد استفاده کرد و چرخ اقتصاد را به گردش درآورد. دیگر معلولیت و ناتوانی دلیلی برای بیکاری و مصرفکننده بودن صرف نیست. اگرچه هنوز در جامعه ما بسیاری از معلولان نمیتوانند برای خود و جامعهشان مفید باشند، اما هستند معلولانی که با تلاششان در حرفهای که میآموزند، سرآمد میشوند. فریبا معصومی 31ساله با وجود بیماری راشیتیسم که جز چشمان و سرانگشتان و مچ دست، تمام اندامش را اسیر کرده، یکی از همین افراد است. دختری که میل بافتنی و کلافی کاموای رنگی سالهاست با او انس گرفته است تا ببافد و بفروشد و در نمایشگاهها هنرش را عرضه کند. در ادامه قصه فریبا را میخوانیم.
به گزارش کسب و کار نیوز و به نقل از بنیاد ملی نخبگان، سلامتی، نعمتی است که کسی قدردان آن نیست، مگر زمانی که پای مصیبتی یا بیماریای به میان بیاید. البته عکسالعمل بیشتر افراد ناامید شدن است، اما هستند افرادی که نهتنها به ناامیدی فرصت جولان نمیدهند، بلکه در اوج مشکلات و ناامیدیها راه تازهای را در پیش میگیرند؛ راهی که بعد از مدتی راهگشای افراد دیگر میشود. از سوی دیگر در دنیای امروز برای پیشرفت کشور باید از ظرفیتهای همه افراد استفاده کرد و چرخ اقتصاد را به گردش درآورد. دیگر معلولیت و ناتوانی دلیلی برای بیکاری و مصرفکننده بودن صرف نیست. اگرچه هنوز در جامعه ما بسیاری از معلولان نمیتوانند برای خود و جامعهشان مفید باشند، اما هستند معلولانی که با تلاششان در حرفهای که میآموزند، سرآمد میشوند. فریبا معصومی 31ساله با وجود بیماری راشیتیسم که جز چشمان و سرانگشتان و مچ دست، تمام اندامش را اسیر کرده، یکی از همین افراد است. دختری که میل بافتنی و کلافی کاموای رنگی سالهاست با او انس گرفته است تا ببافد و بفروشد و در نمایشگاهها هنرش را عرضه کند. در ادامه قصه فریبا را میخوانیم.
عروسکها از دختربچهها و بازیهایشان خاطرات زیادی به سینه دارند و دستکشهای رنگی، بهانههای خوبی هستند برای از ته دل خندیدن. خاطرهبازی شما و عروسکها از کجا شروع شد؟
من هم همانند همه بچهها از دیدن رنگها و کشیدن نقاشی لذت میبردم. برای همین نقاشی را شروع کردم و بعد از مدتی گلسازی را تجربه کردم، هویهکاری و سرمهدوزی و... نیز برای مدتی باعث سرگرمی من شدند. همه این تجربیات یک سالی طول کشید و حالا دیگر 13ساله شده بودم و یک اتفاق مسیر زندگی من را تغییر داد. پدر و مادرم قبلا کشاورز بودند، اما با بالا رفتن سنشان نتوانستند این کار را ادامه دهند. پدر و مادرم زندگی فقیرانه و سختی داشتند. روستایی که ما در آن زندگی میکردیم، حتی آب لولهکشی نداشت و مادرم باید بالای کوه میرفت و شیلنگی را در مسیر آب میگذاشت؛ مسیری که مادرم ناچار بود هر روز نفسزنان طی کند. گاهی اوقات شیلنگ جابهجا میشد و او مجبور بود بارها این کار را تکرار کند. جاده خاکی و نبود بیمارستان باعث شد بعد از ابتلا به سنگ کلیه چند ماهی با دردم مدارا کنم.
آنقدر شرایطم وخیم شد که دکترها جوابم کردند. برای مادرم سخت بود من را به دستشویی که خارج از خانه بود، ببرد. اما من از امام رضا(ع) شفایم را گرفتم.20ساله که بودم، مشکلاتی برای مادرم پیش آمد و پدرم ناچار شد تمام زندگیمان را برای درمان مادرم بفروشد. زمانی ما حتی یک 200تومانی هم نداشتیم. 26ساله بودم که مجددا مادرم سکته کرد و یک طرف بدنش کامل فلج شد. به دلیل بستری شدن مادرم در بیمارستانی در تهران حدود دو ماه از مادرم دور بودم. این مدت زندگی برایم بسیار تلخ و سیاه شده بود. روزی خواهرم دو کلاف کاموا برایم خرید و یک دستگیره ساده بافتم و آن را 1500تومان فروختم.
آن زمان 1500تومان پول یک کلاف کاموا بود. همین 1500تومان جرقهای در دلم زد و دوباره کارم را ادامه دادم. باز هم کلاف خریدم و دستگیره بافتم و فروختم تا اینکه پولم 50 هزار تومان شد و همه آن را دادم و کلاف کاموا خریدم و کلی وسیله بافتم و به بهزیستی فومن رفتم. بارها به بهزیستی رفته بودم و درخواست کمک داده بودم، اما همیشه پاسخ میشنیدم که جوانان سالم بیکار هستند و برای معلولان اصلا کار نیست و هیچ پیگیریای نمیکردند. نامهای را به مدیرکل بهزیستی فومن دادم و چند روز بعد با یک مینیبوس به خانه ما آمدند. همه کارهای من را خریدند و حدود 300 هزار تومان درآمد کسب کردم. مدیرکل بهزیستی فومن به من گفت در آینده نمایشگاهی دارند که حتما من را به آنجا دعوت خواهند کرد. من هم با 300 هزار تومان کلی وسیله بافتم و در نمایشگاه به فروش رساندم و همینگونه گذشت و به اینجا رسیدم.
آیا طی این سالها شما حامیای داشتید تا بتوانید راحتتر مسیر را پشت سر بگذارید؟
منبع درآمد من از فروش محصولاتم به دست میآید. مردم این منطقه خودشان وضعیت مالی مناسبی ندارند. من نیاز دارم در یک مکان عمومیتر یا نمایشگاههای صنایع دستی غرفه کوچکی داشته باشم تا مردم از من خرید کنند. من حتی حاضرم با این شرایط جسمیام هر جای ایران که باشد، بروم و هنرم را به مردم عرضه کنم، اما متاسفانه از من حمایتی نمیشود. من حتی حاضرم در شهرهای مختلف کلاسهای آموزشی برای افراد معلول و سالم برگزار کنم، اما باید شرایط آن مهیا شود. حتی بعد از آموزش آنها حاضرم آثارشان را به فروش برسانم. من نه میخواهم و نه قبول میکنم به من کمک مالی شود. هیچگاه خواسته من این نبوده. فقط میخواهم از من حمایت شود و غرفهای در نمایشگاههای دائمی یا فصلی و دورهای صنایع دستی به من بدهند. همه فکر میکنند افراد معلول انسانهای پرتوقعی هستند و فقط از دولت کمک میخواهند.
اما واقعا اینگونه نیست. ما فقط میخواهیم حمایت شویم، حمایت معنوی. حمایت به این شکل که منِ کارآفرین جایی برای فروش محصولاتم داشته باشم. این کمک بهتر است یا من دستم را جلوی مردم دراز کنم و بگویم لباس ندارم، غذا ندارم و... من با حمایتهای مردم به اینجا رسیدهام. مردم از افرادی مثل من بسیار حمایت میکنند و قدر هنر ما را میدانند. یک بار به اصفهان و هشت بهشت رفتم. همان روز در جمع مردم گفتم زمانی که داشتم برای عروسکهایم دست و پا میبافتم، با خودم گفتم ای کاش اینجوری که من دارم برای عروسکها دست و پا میگذارم، خداوند هم این نعمت را به من عطا کند. همین حرف من باعث شد تمام عروسکهایم فروش برود. البته مدیر توسعه کسبوکار و خدمات حوزه اشتغال سازمان خدمات اجتماعی شهرداری تهران حامی خوبی برای من بودند و فضایی در دانشکده کارآفرینی تهران برای به نمایش گذاشتن آثارم به من دادند.
به نظر شما چرا از هنر دست شما استقبال میشود؟
شاید بخشی از آن بهخاطر معلولیت باشد. شاید اگر همین توانایی را داشتم اما سالم بودم، ارزشی نداشت. چون مثل آنچه من میبافم، در تمام ایران هست و هنرمندان بسیاری این آثار را میبافند. اما دلیل اینکه مردم از آثار من استقبال میکنند، به دلیل شرایطی است که دارم. اینکه با وجود محدودیتهای بسیار روی پای خودم ایستادهام. من اینجا هستم تا هم به معلولان و هم افراد سالم که ناامیدند، بگویم انتظار نداشته باشند کسی به آنها کمک کند. باید دست روی پای خود بگذارند، بلند شوند و آینده خود را بسازند.
با تمام مشکلاتی که سالها با شما همراه بوده، ناامیدی توانسته جایی برای خود دستوپا کند؟
من هم مثل همه آدمها ناامید شدهام، اما شاید تفاوت من با افرادی که ناامید میشوند، این است که من به ناامیدی فرصت ندادم. راهی که امروز به زندگی من رنگوبوی دیگری داده، درست در اوج ناامیدی پدیدار شد. درواقع من با فرصت ندادن به ناامیدی راهحل را یافتم و از آن زمان سالها میگذرد و خدا را شکر دیگر ناامیدی با من غریبه است و راه خانهام را فراموش کرده است.
شما توانستید با هنرتان شغلی برای خود دستوپا کنید. درواقع کارآفرینی داشتهاید. این کارآفرینی توانسته برای کسی اشتغالزایی کند؟
طی پنج سال این هنر را به 50 نفر آموزش دادهام و در حال حاضر 15نفر با من همکاری دارند. البته اگر بتوانم سرمایه یا حمایتی داشته باشم، حتما کارم را وسعت میدهم و برای افراد بیشتری اشتغالزایی خواهم داشت. در اطراف من آدمهای زیادی وجود دارند که از نظر مالی مشکلاتی دارند و اگر روزی بتوانم، حتما برای همه آنها کاری خواهم کرد؛ کاری که به مرور بتوانند روی پای خود بایستند و همانند من روزی حلال سر سفره خود ببرند.
تا به حال از وام و تسهیلات بانکی استفاده کردهاید؟
بله. من برای ادامه و گسترش کارم از تسهیلات بانکی استفاده کردهام و در حال حاضر هم اقساط آن را پرداخت میکنم. خدا را شاکرم که توانستهام طی پنج سال گذشته مغازهای برای آموزش خانمها تهیه کنم و حالا خانهای برای خودمان داریم. من قبل از این پنج سال تنها به نداشتههایم میاندیشیدم و ضعفهایم برایم بزرگ به نظر میرسیدند. اما حالا دیدگاهم به زندگی تغییر کرده و تنها داشتهها را میبینم. این نگاه زیباتر است و همه ما باید آن را بیاموزیم و به کار بگیریم.
از تبلیغات برای فروش محصولاتتان بهره میبرید؟
در ابتدای کار چیزی از تبلیغات نمیدانستم و مشتریانم بیشتر مردم محله و همسایهها بودند. اما به مرور به اهمیت تبلیغ پی بردم و فهمیدم میتواند روی میزان فروشم تاثیر بگذارد. با پرسوجوهایی که داشتم، فهمیدم میتوان در اینترنت تبلیغات داشت. در حال حاضر کسانی که به صورت حضوری محصولات من را میبینند، برایم تبلیغ میکنند. همینطور مسئولان نمایشگاهها نمونه کارهایم را در اینترنت و تلگرام میبینند و به من غرفه رایگان میدهند تا بتوانم محصولاتم را بفروشم.
برای جذب مشتری بیشتر چه راهی را در پیش گرفتهاید؟
خوشرفتاری و محصول باکیفیت دست مشتری دادن بهترین راه جذب مشتری است. محصولات من با اینکه کار دست هستند، قیمت مناسبی دارند و خریداران هم از کیفیت و هم قیمت راضی هستند.
نگاهتان به آینده چگونه است؟
حتما روزهای خوبی برای همه خواهد بود. باید به همه چیز مثبت نگاه کنیم و تنها به داشتههایمان فکر کنیم. اگر حمایت شوم، در آیندهای نهچندان دور به افراد زیادی آموزش خواهم داد. امیدوارم در آینده به آرزویم که تعلیم معلولان است، برسم تا آنها نیز بتوانند برای خودشان درآمدی داشته باشند؛ درآمدی از دسترنجشان.