متولد بهمن 1364 و اهل الیگودرز یکی از شهرهای کوچک استان لرستان است. در اندک زمانی توانسته از کمترین دارایی و گمنامی به جایی برسد که بتواند نخستین آکادمی چرم ایران را افتتاح کند.
به محض اتمام دوره پیشدانشگاهی در سال 1383 مغازه کوچک بدون استفاده پایین منزل پدری را تبدیل به یک مغازه لباسفروشی کرد با اندک پولی که از قبل پسانداز کرده بود یک خرید اولیه از عمدهفروشیهای تهران انجام داد و مغازه را راه انداخت.
همزمان با کار در مغازه به کلاسهای کامپیوتر میرفت و همچنین آموختههای کامپیوتریاش را تدریس میکرد. همان سال در رشته مدیریت بانک در دانشگاه آزاد شهرشان قبول شد و شهریه دانشگاه را از درآمد مغازه و تدریس کامپیوتر در آموزشگاه پرداخت میکرد.
با توجه به نیازش دیپلم مجدد رشته کامپیوتر را اخذ کرد و بهدلیل علاقه فراوان به کامپیوتر سال بعد در آزمون ورودی کاردانی کامپیوتر شرکت کرد و از رشته مدیریت بانک به کامپیوتر تغییر رشته داد.
در سال 87 همزمان با قبولی در کارشناسی کامپیوتر هفتهای دو بار مسافت الیگودرز تا تهران را طی میکرد تا در کلاسهای آموزشی نرمافزار گرافیکی شرکت کند و همزمان در شهر خود همین نرمافزارها را تدریس میکرد.
کمکم به فکر تبدیل مغازه به یک دفتر خدمات کامپیوتری افتاد. با مقدار پولی که در این مدت پسانداز کرده بود یک کامپیوتر قسطی و یک میز و صندلی تهیه کرد و دفتر خدمات کامپیوتریاش را راه انداخت.
هدی قاصدی میگوید: «ابتدا که مغازه خدمات کامپیوتری را راه انداختم فقط یک کامپیوتر قسطی داشتم و خدماتی از جمله تایپ و رایت سیدی و کارهای اینترنتی را انجام میدادم؛ یک فهرست تهیه کرده بودم از وسایل مورد نیاز مثل پرینتر، اسکنر و غیره و هر ماه یکی از این وسایل را بهصورت قسطی خریداری میکردم، همه اینها درحالی بود که شهریه دانشگاه و مخارج را خودم تامین میکردم. من از 18 سالگی بهبعد هیچ پولی از خانوادهام نگرفتم.»
در سال 89 با توجه به پیشرفت کارش مغازه را گسترش داد و دو دهنه مغازه را در اختیار گرفت. حال صاحب10 کامپیوتر، دستگاههای کپی سیاه و سفید و رنگی و حتی دستگاه ساخت مهر ژلاتینی فوری بود.
اما هدی در اندیشه پیشرفتهای بزرگتری بود. در سال 90 همزمان با اتمام دوره کارشناسی تصمیم گرفت به تهران بیاید. او در پاسخ به اینکه چه انگیزهای باعث شد به تهران بیایید، میگوید: «من 15 تیر سال 90 دوره کارشناسی را تمام کردم و اول مرداد 90 پس از تسویه تمام اقساط وسایل مغازهام این مغازهها و وسایل را به یکی از دوستانم واگذار کردم و پس از تلاش فراوان برای راضی کردن پدرم به تهران آمدم این درحالی بود که در کل 700 هزار تومان پول در جیبم داشتم و 5/1 میلیون تومان هم پسانداز.
هفته اول فقط صفحه نیازمندی روزنامهها را مطالعه کردم و از هفته دوم در آموزشگاههای کامپیوتر مختلف با ساعتی 2 هزار تومان دستمزد مشغول تدریس شدم. » پس از دو ماه که در خانه اقوام ساکن بود، توانست خانهای اجاره کند. با شروع سال تحصیلی بازار کار تدریس به تحلیل رفت و مجبور شد در یکی از آموزشگاهها بهصورت نیمهوقت کار منشیگری را انجام دهد و اتفاقا در این کار هم بسیار موفق بود چراکه به دلیل جذب هنرجوهای زیاد علاوه بر حقوق مورد توافق مدیر آموزشگاه، پورسانت هم به او پرداخت میکردند اما او فردی نبود که نهایت کار را در این قبیل موارد ببیند. با خروج از آموزشگاه اما دخل و خرجش برای او درست درنمیآمد و غرورش اجازه نمیداد این موضوع را به خانواده بگوید.
پس باید فکر دیگری میکرد، کاغذی برداشت و تمام تواناییهایش را روی برگه فهرست و همه را در اینترنت جستجو کرد.در این میان یک هنر خودنمایی میکرد: «سراجی سنتی»؛ فکری به سرش زد. فردا صبح از یکی از دوستانش مقداری پول قرض گرفت و به دفتر روزنامه همشهری رفت. یک آگهی برای تدریس سراجی سنتی در منزل را در نیازمندیها سفارش داد...
با مابقی پول لوازم اولیه را تهیه کرد تا چند نمونه کار آماده کند، از فردای چاپ آگهی آنقدر تلفنش زنگ خورد که بهجای 10 روز پس از 5 روز از سفارش چاپ آگهی با دفتر روزنامه تماس گرفت و آگهی را متوقف کرد. آن ماه 10 شاگرد جذب کرد و در عرض چند روز علاوه بر اجاره خانه آن ماه وبرطرف شدن کسری درآمدش مقداری هم بیش از نیازش درآمد داشت...
با شروع مجدد تابستان باز هم به تدریس کامپیوتر روی آورد اما همچنان درخواستهایی جهت تدریس سراجی سنتی داشت...
میگوید: «هر جا که میرفتم از مترو یا اتوبوس یا مکانهای عمومی دیگر کارت ویزیت تدریس کامپیوترم را پخش میکردم، در نزدیکی منزلم یک آموزشگاه هنری برای کودکان بود که منشی آنجا از من درخواست تدریس خصوصی نرمافزار کورل را داشت. برای تدریس که به آنجا میرفتم هر روز یکی از کیفهای چرم دوخت خودم را به همراه میبردم. پس از مدتی به پیشنهاد منشی آموزشگاه مادرانی را که مجبور بودند دو ساعت پشت درب کلاس منتظر فرزندانشان باشند برای آموزش کیف در آن فاصله زمانی جذب کردم.» سال 91 برای یادگیری هنر نقاشی موزاییک به یک موسسه هنری رفت. طی رفت و آمد در موسسه، مدیر آن موسسه با مشاهده کیفهای دستدوز هدی پیشنهاد آموزش دوخت کیف را به او داد. خرداد 92 با همکاری آن موسسه هنری دریک برنامه تلویزیونی آشنایی با آموزش سراجی سنتی (بهصورت تبلیغی در یکی از برنامههای خانواده شبکه تهران) روی آنتن رفت و این یک شروع رویایی برای او بود. در توصیف آن روز میگوید: «روز 6 خرداد 92 برای من یکی از بهترین روزهای زندگیام بود، آن شب بعد از برنامه تا اواخر شب تلفن آموزشگاه زنگ میخورد و فردا صبح که به آموزشگاه رفته بودم، مردم جلوی درب آموزشگاه صف بسته بودند. از شنبه تا پنجشنبه روزی 4 کلاس و روز جمعه 2 کلاس و هر کلاس 14 هنرجو داشتیم و این خیلی خوب بود. بعد از آن هم تهیهکننده های برنامههای مختلف با من تماس گرفتند و الان من در سه شبکه جمهوری اسلامی یعنی شبکههای تهران، جامجم و شما آموزش تلویزیونی چرم دوزی دارم.» خانم قاصدی توانسته است با حسن معاشرتی که دارد افراد زیادی را به خود جذب کند، اردیبهشت سال 94 ایده یک گروه دوستی را در سر پروراند و همان هفته با فراخوان دوستان و هنرجویان مختلفی که در این سالها داشت یک «دورهمی» در بهشت مادران ترتیب داد. در آن قرار دوستانه، خانمها یکییکی خود را معرفی و به شرح تواناییهایشان پرداختند و نخستین جرقههای تشکیل یک تعاونی برای خانمها که بهصورت تخصصی در زمینه چرم کار کند در آن روز در ذهنش زده شد. در دورهمی دوم که سه هفته بعد برگزار شد ایدههای خانم قاصدی پختهتر شده بود تا اینکه در 17مرداد 94 دفتر کار «موسسه کارآفرینی هدی چرم»
افتتاح شد. این موسسه ضمن اهداف اختصاصی کارآفرینی که برای بانوان دارد همکاریهای خوبی با شهرداری تهران و بهزیستی دارد و فعالیتهای خیرخواهانه و آموزشهای رایگان در نقاط محروم ارائه میدهد. در پاسخ به این سوال که هدف نهایی شما چیست، میگوید: «من در سال 1390 که به تهران آمدم یک فرصت 5 ساله به خودم دادم تا به استقلال کامل برسم و خدا را شکر امروز به این مهم دست پیدا کردم. هدف نهایی من این است که 5 سال دوم را به گسترش فعالیتهایم بپردازم و کارآفرینی کنم و در آینده نه چندان دور بتوانم ابتدا با ارتباط و سپس اعتمادسازی با ارگانها و شرکتهای مختلفی که توانایی تولید یا حمایت از ایدههای نو را دارند با حمایت از ایدههای خلاقانه جوانان کشورمان به آنها این فرصت را بدهم تا بتوانند
ایدههای خود را اجرایی کنند.»
عامل موفقیت خود را توکل به خدا و اعتمادبهنفس میداند و میگوید: «اکثر جوانان ما دو عامل مهم را فراموش میکنند؛ یکی توکل به خدا و دیگری اعتمادبهنفس.
به همه قول میدهم اگر این دو مورد را همواره درنظر داشته باشند، همیشه موفق خواهند بود.»