صفحه اصلی / آرشیو مطالب روزنامه کسب و کار

گفتگویی با حمیدرضا امینی، کارآفرین موفق

کارآفرینی تنها با سرمایه‌ی ۷۰ هزار تومانی شروع کردم

برخلاف بسیاری از پشت کنکوری‌‌هایی که عبور از سد کنکور را راهی برای رسیدن به رویاهای بزرگ‌شان می‌دانند...
به گزارش کسب و کار نیوز به نقل از فارس، جوانانی نیز هستند که باور دارند تحصیلات دانشگاهی الزاما تنها راه فتح قله‌های موفقیت نیست. آنچه که انسان‌ها را از هم متمایز می‌کند اراده و تلاشی است که در مسیر دستیابی به اهداف‌‌شان به‌کار می‌گیرند.
حمیدرضا امینی یکی از این جوانان کوشا است که با تکیه بر همین اعتقاد در سن ۲۷ سالگی به کارآفرینی موفق تبدیل شده‌است.
این کارآفرین موفق کار در این حوزه را در 18 سالگی، تنها با ۷۰ هزار تومان سرمایه حاصل از مسافرکشی آغاز کرده، معتقد است که هیچ دستی بالاتر از دست خدا نیست و برای شروع کار الزاماً نباید سرمایه مالی هنگفتی در دست داشت؛ ضمن اینکه پیش بردن کارها در عین بهره‌مندی از علم است که افراد را به موفقیت می­‌رساند.
در گفتگویی صمیمانه با این کارآفرین جوان راز موفقیت‌اش را از زبان خودش جویا می‌شویم:
داستان علاقه شما به کار از کجا شروع شد؟
کودکی و نوجوانی‌ام با آرزوی تحصیل و تجربه در رشته مهندسی عمران گذشت. تلاش برای دستیابی به این آرزو تا حدی بود که در دوران راهنمایی ایام تعطیلات تابستان در ساختمان‌های مجتمع مسکونی دانشگاه علوم پزشکی واقع در شهرک کوثر به عنوان کارگر کار می‌کردم.
انجام این کار به خاطر مبلغ دریافتی روزانه‌ام نبود؛ زیرا نیاز مالی نداشتم و فقط به خاطر دیدن مهندسانی که در آن مجتمع رفت و آمد داشتند، کارگری می‌کردم تا از این طریق از آن‌ها کار یاد بگیرم.
با این همه علاقه چطور شد که سر از تولید مصنوعات پلیمری درآوردید؟
دانش‌آموز دوره پیش‌دانشگاهی بودم که تصمیم گرفتم همزمان با تحصیل کار کنم. دوست نداشتم کار را به زمانی موکول کنم که مدرک دانشگاهی می‌گیرم.
آیا در زمینه خاصی مثل ساخت و ساز به دنبال کار رفتید؟
خیر؛ می‌خواستم کاری انجام داده باشم تا هنگام فارغ‌التحصیلی سرمایه‌ای برای خود جمع کرده باشم. می‌دانستم اگر مدرک تحصیلی بالایی داشته باشم، توقعم برای داشتن شغلی مناسب بیشتر می‌شود.
برای سرمایه اولیه کار روی حمایت مالی خانواده حساب نکردید؟
خیر؛ من از همان دوره نوجوانی دوست داشتم هزینه‌های شخصی‌ام را خود تأمین کنم و حتی پولی را که پدر و مادرم در اختیار من می‌گذاشتند، به جای امور شخصی صرف تهیه مایحتاج منزل می‌کردم.
پس سرمایه کار شما از کجا تأمین شد؟
بین ساعات ظهر تا عصر که خیابان‌ها خلوت بود با خودروی پیکان همسایه بین سبزه میدان تا انتهای نوروزیان مقابل دانشگاه بین‌المللی امام خمینی مسافرکشی می‌کردم. درآمد حاصل از این کار را به سه قسمت تقسیم می‌کردیم؛ یک سهم به من تعلق می‌گرفت؛ بخشی به خودروی پیکان و قسمت دیگر به مرد همسایه.
بقیه روز را هم خود را برای آزمون کنکور آماده می‌کردم.
شما در زمینه کار و درآمد خیلی مصمم بودید و می‌توانستید به طور تجربی کاری را یاد بگیرید. چرا تحصیلات دانشگاهی را دنبال کردید؟
قصدم فقط کسب درآمد و گذراندن امور نبود؛ بلکه می‌خواستم وجهه اجتماعی خوبی داشته باشم. دوست داشتم ثمره عمری که صرف کار می‌کنم ماندگاری نامم باشد.
بناهای تاریخی را می‌بینیم که پس از سالیان سال هنوز زنده‌کننده آن دوران و مردمانش هستند یا کاری را می‌بینیم که میراث آبا و اجدادی است. می‌خواستم نقطه شروع این کار ماندگار، من باشم.
خوب شما که تصمیم گرفتید پدر کار خود باشید، دانشگاه قبول شدید؟
بله؛ رشته مهندسی عمران دانشگاه آزاد اسلامی قزوین و مهندسی صنایع دانشگاه سراسری تبریز پذیرفته شدم.
تحصیل در دانشگاه سراسری یا علاقه؟ کدام مهم‌تر بود؟
من در مدت باقیمانده تا اعلام نتایج کنکور، پیگیر کار نیز بودم و در مورد کارهایی که به من پیشنهاد می‌شد، تحقیق می‌کردم. از آنجا که کار کردن من همراه با تحصیل، مستلزم سکونت در قزوین بود، به ناچار از تحصیل در دانشگاه تبریز صرف نظر کردم.
شما که مسافرکشی می‌کردید، به دنبال چه کاری بودید؟
به سازمان صنعت و معدن مراجعه و پرس و جو می‌کردم که چه کارهای تولیدی وجود دارد که با سرمایه خیلی کم بتوان آن را راه‌اندازی کرد و آنها در پاسخ به عنوان نمونه خوراک دام و کارهای دیگر را پیشنهاد می‌کردند.
از دوستان و آشناهای پدرم نیز می‌پرسیدم. یکی از آن‌ها تولید پلاستیک را معرفی کرد و پیشنهاد داد که با پدرم برای آشنایی بیشتر با چگونگی کار به دیدارش برویم. در واقع من تا آن روز از این کار هیچ نمی‌دانستم.
پس می‌توان گفت که پدر شما راه را برای‌تان باز کرد؟
پدرم در این مورد حمایتم نمی‌کرد؛ زیرا دوست داشت همه انرژی و توانم را صرف تحصیل کنم؛ در حالی که دوست پدرم با شرط حضور پدر حاضر به کمک می‌شد.
این شغل با رشته تحصیلی و علاقه شما ارتباطی نداشت و از سوی دیگر پدرتان هم راضی به کار کردن شما نبود و مهم‌تر اینکه هیچ تجربه و شناختی از کار نداشتید. این همه کافی نبود تا دست از این کار بکشید؟
نیت که درست باشد، خدا نیز کمک می‌کند. فکر می‌کنم پیگیری و پافشاری بی‌وقفه من در طول سه ماه به جلب اعتماد دوست پدرم انجامید و موجب شد مرا برای شراکت در کار با شخصی آشنا کند.
با چه سرمایه‌ای کار را آغاز کردید؟
آن زمان که امروز 10 سال از آن می‌گذرد، کل سرمایه من 70 هزار تومان بود که از مسافرکشی به دست آورده بودم. برای محل کار نیز سوله‌ای با ماهانه 500 هزار تومان اجاره کردم و این مبلغ برای 10 سال پیش خیلی زیاد بود. شریکم نیز دو عدد دستگاه تولیدی برای شروع کار در اختیارم گذاشت.
پس بالاخره خط تولید شما آغاز به کار کرد.
هنوز خیر. من حتی شیوه روشن کردن دستگاه‌ها را نمی‌دانستم و حتی مواد اولیه هم نداشتم. شریکم نیز فقط دستگاه داده و بقیه کارها را عملاً روی دوش من قرار داده بود.
از شکست نمی‌ترسیدید؟
آن موقع فکر می‌کردم خودم هستم و لباس‌هایم. چیزی برای از دست دادن نداشتم.
مواد اولیه‌ای را که امروز با تناژ بالا خریداری می‌کنم آن زمان با 70 هزار تومان تهیه کردم؛ 100 کیلو مواد درجه دوم. انگار داشتم چند مشت نخود و لوبیا می‌خریدم.
برای یادگیری نحوه راه‌اندازی خط به اسم دانشجو برای تحقیق به شرکت‌ها می‌رفتم و با نگاه کردن به کار آنان سعی می‌کردم نحوه کار دستگاه را یاد بگیرم.
چرا کسی را که با این کار آشنایی داشته باشد استخدام نکردید؟
پول نداشتم. باید همه کارها را خودم به تنهایی انجام می‌دادم؛ اما شرح حالم را به کارگر یکی از همان شرکت‌ها در میان گذاشتم و او نیز پذیرفت که کمکم کند.
شما در تولید موفق شدید؛ اما تولید، بازار خوب هم می‌خواهد. بازار خوب داشتید؟
محصولم را روی دست در بازار می‌چرخاندم تا مشتری پیدا کنم. بالاخره با 12 هزار تومان سود توانستم آن را به فروش برسانم. دوباره چند مشت بیشتر مواد گرفتم و این چرخه ادامه داشت.
خوب تولید را به ثمر رساندید و بازار را هم به دست گرفتید. در این میان درس را چه کردید؟
ترم یک مشروط شدم و همزمان با شروع ترم دوم فهمیدم که قصد شریکم از راه‌اندازی این شرکت تولید نبوده؛ او به واسطه وجود این کارگاه قصد داشت وام کلانی بگیرد. به این ترتیب شراکتمان بهم خورد و او سهمش را که نبض تپنده کار یعنی دستگاه‌ها بود، برد. و علی ماند و حوضش. سالن خالی شبیه شهر مرده‌ها بود و تمام تلاش‌های بی‌ثمر خودم را می‌دیدم.
شما شکست خورده بودید. وقت آن نرسیده بود که از این رویای کار و ماندگاری اسم دست بکشید و قصه شکست و ناکامی را برای دیگران بارها و بارها تعریف کنید؟
نه به سیم آخر زدم و رفتم دستگاه خریدم.
با کدام پول؟ از حمایت‌های دولتی بهره‌مند شدید؟ پارتی داشتید؟
نه؛ هیچ کدام. نه پول و نه پارتی، فقط سماجت داشتم و اینکه آدم‌های خوب هم پیدا می‌شود که با اعتماد خود مسیر رسیدن به آرزوها را برای دیگران هموارتر می‌کنند. تولید در ایران آن گونه که باید، حمایت نمی‌شود.
به واسطه وجود و اعتماد چنین افرادی، از تهران دستگاه قسطی خریدم که برای راه‌اندازی یک خط کفایت می‌کرد. وقتی دستگاه‌ها را به کارگاه آوردم دیگر حتی برای بازگشت به خانه هم پولی نداشتم.
در منزل هم مادرم به دلیل رفتن زیر بار این همه قرض از یک سو و مشروط شدنم در دانشگاه از سوی دیگر، دو ماه با من حرف نمی‌زد.
حق با مادرتان نبود؟
حق داشت. به همین دلیل من ترم‌های بعد آن را جبران کردم و در عین حال تلاشم را برای ادای قرض‌هایم بیشتر.
درس و کار شما با یکدیگر ارتباطی نداشت. فکر نمی‌کنید برای گرفتن مدرک دانشگاهی وقت و پولتان را هدر می‌دادید؟
نه، اصلاً. کار را به طور علمی پیش بردن هدف من بود. پایان سال دوم رشته عمران بود که از دانشگاه انصراف دادم و سال بعد دوباره در آزمون سراسری شرکت کردم. این بار خواستم در رشته مرتبط با کارم یعنی صنایع ادامه تحصیل دهم و به لطف و یاری خدا، اینک کارشناس صنایع هستم.
شما دستگاه قسطی خریده بودید و برای راه‌اندازی آن سرمایه‌ای نداشتید. برای این مشکل چه چاره‌ای اندیشیدید؟
اعتماد مردم سرمایه من شد و به همین دلیل است که امروز اعتبار من در واقع همه دارایی‌ام محسوب می‌شود.
همان روزها با خدا عهد کردم که حق کسی را پایمال نکرده، حلال خدا را حرام نکنم. خدا هم هرگز اجازه نداد کسی مزد زحمات مرا ضایع کند. در این سال‌ها خدا همیشه کمکم کرده است.
قبول دارید این روزها کار کیمیا شده؟
زدن دو قطعه سنگ به یکدیگر خود، نوعی کار به حساب می‌آید. جوینده یابنده است. در ضمن خداوند برکت را در ابتدای صبح قرار داده و کسی که دیر از خواب برمی­خیزد و به دنبال کسب می‌رود، باید بداند ممکن است چیزی نصیب او نشود.
شروع هر کاری نیازمند سرمایه است؛ اما همه پول ندارند. به نظر شما آن‌ها باید چه کنند؟
من نیز هیچ پولی نداشتم و تمام مسیر را با سرمایه اعتماد مردم طی کردم.
در این دوره چگونه می‌شود اعتماد کسی را جلب کرد؟
با توکل به خدا و صداقت داشتن با مردم.
مهمترین انگیزه شما برای کارآفرین شدن چه بود؟
متحد بودن و خیلی لذت‌بخش است که خدا تو را انتخاب می‌کند تا وسیله‌ای برای کسب درآمد دیگران باشی. علاوه بر این به مال و سرمایه خودت نیز برکت می‌دهد. اطمینان دارم چون به عنوان وسیله انتخاب شده‌ای قدرت خدا اجازه نمی‌دهد که زمین بخوری.
برای چند نفر موقعیت شغلی ایجاد کردید؟
در مجموع با خودم 40 نفر.
در این سال‌ها ورشکست هم شده‌‌اید؟
بله. مثل نمودار سینوس بالا و پایین شدم. به عنوان مثال یک بار سال 88 بود که با شکست جهانی قیمت نفت، 80 میلیون تومان کسر آوردم. البته این کسری پول من نبود. در واقع همان اعتماد مردم بود که من با آن مواد خریده بودم.
ورشکستگی گاهی منجر به پایان می‌شود. این طور نیست؟
سال 84 وقتی وارد این پیشه شدم 23 نفر دیگر نیز همزمان با من این کار را شروع کردند؛ اما حالا فقط دو نفر مانده‌­ایم و بقیه به دلیل ورشکستگی، از کار کناره‌گیری کرده‌اند.
به نظر من مدیریت درست یک شکست می‌تواند منجر به پیروزی شود و مهم‌تر اینکه در صورت داشتن نیت صادقانه، خداوند هیچ وقت و هیچ جا تنهایت نمی‌گذارد.
شما صداقت و اعتماد را پایه کار خود می‌دانید؟
بله. بازار یعنی اعتماد. یکی از دلایلی که دفتر فروشم در تهران را تأسیس کردم، اعتماد طرف حساب‌هایم بود.
امروز به جایگاه ریاست رسیده‌اید. اگر این مقام را از دست بدهید، آیا از نو آغاز می‌کنید؟
تجربه، تنها معلمی است که ابتدا سخت امتحان می‌گیرد و سپس درس می‌دهد. من حتی اگر همه چیز را از دست بدهم تجربه‌هایم را دارم. پس این بار مطمئنا بهتر و محکمتر شروع می‌کنم.