صفحه اصلی / آرشیو مطالب روزنامه کسب و کار

چرا هیچ‌کس نمی‌داند در اقتصاد امروز جهان چه می‌گذرد

اقتصاد علیه اقتصاددان‌ها

به قول جان استوارت میل، کسی که فقط اقتصاددان باشد اقتصاددان نیست. پس چرا حالا فقط اقتصاددان شده‌ایم؟
 رابرت اسکیدلسکی : ‪ اجازه بدهید با هم صادق باشیم: هیچ کس نمی‌داند در اقتصاد امروز دنیا چه می‌گذرد. احیای اقتصاد جهان بعد از بحران سال ۲۰۰۸ میلادی خیلی به کُندی صورت گرفته و حالا پرسش‌های زیادی مطرح است: آیا جهانی‌شدن دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد؟ آیا اقتصاد جهان حالش بهتر می‌شود یا نه؟
ظاهرا سیاست‌گزاران اقتصاد اصلا نمی‌دانند چه کار باید بکنند. آنها دارند با اهرم‌های همیشگی و حتی غیرهمیشگی‌شان پیش می‌روند ولی هیچ نتیجه‌ای نصیب‌شان نمی‌شود. از سوی دیگر، نارضایتی رای‌دهندگان از اقتصاد دارد در کشورهای مختلف جهان افرادی را در پست‌های سیاسی بر سر کار می‌آورد که به اداره اقتصاد به روش سیاست‌گزاران متعارف اقتصادی اعتقادی ندارند.
تا قبل از بحران سال ۲۰۰۸، متخصصان حوزه اقتصاد باور داشتند که گوشی دست‌شان است و از اوضاع سر در می‌آورند. اما سوالی که بعد از بحران آن سال توسط ملکه انگلیس و برخی رهبران دیگر دنیا از اقتصاددان‌ها پرسیده شد این بود که «چطور آنها متوجه نزدیک‌شدن توفان نشدند؟» ظاهرا جواب آنها این بود که تخیل جمعی مغزهای باهوش اقتصاد در این زمینه ناکام عمل کرده است.
اما عده‌ای دیگر از اقتصاددان‌ها نظر دیگری داشتند. آنها انگشت اتهام را به سمت نحوه آموزش اقتصاد نشانه می‌رفتند و می‌گفتند چطور از دانشجویانی که سیاست و تاریخ و روانشناسی و فلسفه نمی‌دانند انتظار می‌رود که بعدا اقتصاد دنیا را تحلیل کنند؟ آنها الگوهای اقتصادی و معادلات ریاضی را یاد می‌گیرند اما ابزار ذهنی لازم برای آن که کل تصویر را ببینند در اختیارشان قرار نمی‌گیرد.
اینجا باید به جان استوارت میل اقتصاددان و فیلسوف قرن نوزدهم رجوع کنیم که معتقد بود اگر کسی فقط اقتصاددان باشد درواقع اقتصاددان نیست. البته شکی نیست که این روزها علمی وجود ندارد که تمام جنبه‌های بشر را شامل شود اما ظاهرا هیچ علمی هم به اندازه اقتصاد، خودش را از بقیه علوم و به خصوص علوم اجتماعی جدا نکرده است.
علت این جدایی، نامربوط‌بودن اقتصاد به مردم نیست. مساله امرار معاش، بخش بزرگی از فکر و زندگی مردم را اشغال می‌کند و بنابراین، اقتصاد -اینکه بازارها چطور کار می‌کنند یا چطور باید هزینه‌ها را پایین آورد- همچنان به زندگی مردم مربوط است. اما همه مردم از اقتصاد خوش‌شان نمی‌آید و ظاهرا تنها کسانی به رشته اقتصاد علاقه نشان می‌دهند که شیفته الگوهای رسمی و ریاضیاتی هستند.
این مساله صرفا ناشی از ارزش‌نهادنِ اقتصاد به استدلال منطقی نیست. واقعیت این است که استدلال‌های منطقی در اقتصاد راهی مهم برای مقابله با اشتباهات به شمار می‌آیند. اما مشکل این است که اقتصاد خودش را از درک عمومی اینکه «امور چطور انجام می‌شوند یا چطور باید انجام بشوند» کنار کشیده است. اقتصاددان‌ها مدعی‌اند که می‌توانند امور مبهم را به صورت دقیق توضیح دهند و از این بابت، اقتصاد را نسبت به رشته‌های دیگر در مقام بالاتری می‌بینند چون معتقدند عینی‌بودنِ پول باعث می‌شود سنجش نیروهای تاریخی به صورت دقیق- و نه تقریبی- امکان‌پذیر باشد.
پس تعجبی ندارد که اکثر اقتصاددان‌ها تصویر یک ماشین را از اقتصاد ارائه دهند. ایروینگ فیشر اقتصاددان شناخته‌شده آمریکایی حتی یک دستگاه هیدرولیکی با اهرم و لوله ساخت تا به شکل بصری نشان دهد قیمت تعادلی بازار در واکنش به تحولات در عرضه و تقاضا تغییر می‌کند. پس اگر معتقد باشید که اقتصاد مثل ماشین عمل می‌کند، مسائل اقتصادی را نیز مثل مسائل ریاضی در نظر خواهید گرفت. اما در آن صورت یک نکته مهم را در نظر نگرفته‌اید: عاملی که این روزها عملکرد ماشین اقتصادی را مختل می‌کند انسان‌ها هستند؛ موجوداتی که الگوهای اقتصادی با آنها هیچ تطبیقی ندارد.
اقتصاددان‌هایی مثل جان مینارد کینز از این ماشین‌گرایی پرهیز داشتند. او همواره به دانشجویانش توصیه می‌کرد صرفا دنبال نتایج کاملا دقیق نباشند. او در کتاب «نظریه عمومی اشتغال، بهره و پول» الگوهای رسمی اقتصاد را به کار نگرفته است و می‌خواست خوانندگانش -یعنی اقتصاددان‌ها- متوجه حس کلی اطلاعاتی شوند که داشت به آنها ارائه می‌شد.
یوزف شومپیتر و فریدریش هایک دو اقتصاددان برجسته اتریشی در قرن بیستم هم با ایده اقتصاد به مثابه ماشین به شدت مشکل داشتند. شومپیتر استدلال می‌کرد که اقتصاد سرمایه‌داری از طریق نابود کردنِ دائمیِ مناسبات قدیمی رشد می‌کند. هایک می‌گفت معجزه بازار این است که برنامه‌های پراکنده میلیون‌ها انسان منفرد در دنیایی از اطلاعات پراکنده را هماهنگ می‌کند.
 این غول‌های اقتصادی در کنار اقتصاد به علوم دیگر هم وارد بودند. کینز فارغ‌التحصیل ریاضیات بود اما خود را غرق علوم کلاسیک‌ دیگر کرده بود. شومپیتر دکترای حقوق داشت و هایک متخصص حقوق و علوم سیاسی بود اما به فلسفه، روانشناسی و آناتومی مغز انسان هم وارد بود.
مشکل اقتصاددان‌های امروزی این است که فقط اقتصاد می‌دانند. آنها حتی دیگر به کتاب‌های کلاسیک رشته خودشان هم کم‌تر توجه می‌کنند و این در حالی است که مثلا فلسفه می‌تواند به آنها محدودیت‌های اقتصاد را نشان بدهد. آنها حالا خود را از همه چیز محروم کرده‌اند.
*استاد اقتصاد سیاسی در دانشگاه وارویک و نماینده مجلس اعیان انگلیس. نویسنده بیوگرافی سه جلدی جان مینارد کینز